از خواب خسته ام

از خواب خسته ام

از خواب خسته ام

به چیزی بیشتر از خواب نیاز دارم
چیزی شبیه بیهوشی،
برای زمان طولانی

شاید هم از بیداری خسته ام
از این که بخوابم
و تهش بیداری باشد
کاش می شد سه سال یا شش سال
 یا نه سال خوابید

و بعد بیدار شد
نشد هم...
نشد...

عباس معروفی

خسته می شوی گاهی

خسته می شوی گاهی

آرزوها

خود را می بازند

در هماهنگی بیرحم هزاران در ِ بسته

آری پیوسته بسته

خسته خواهی شد

من به یک خانه می اندیشم

فروغ فرخزاد

مپرس حال مرا ... روزگار یارم نیست  

حالم چو دلیری ست که از بخت بد خویش 

در لشکر دشمن پسری داشته باشد 

 
+شعر از حسین جنتی 
+ این شعر آنقدر قشنگ است که حیفم آمد باقی آنرا به ادامه ی مطلب نسپارم ...
+عنوان از فاضل نظری: مپرس حال مرا ! روزگار یارم نیست
                                             جهنمی شده ام، هیچ کس کنارم نیست
ادامه نوشته

نه پای رفتن، نه تابِ ماندن...‏

نه فراغت نشستن، نه شکیبِ رخت بستن
نه مقام ایستادن، نه گریزگاه دارم

نه اگر همی‌نشینم، نظری کند به رحمت
نه اگر همی‌گریزم، دگری پناه دارم...

لطفا کمی آغوش برایم بفرست...‏

جا مانده ام در این خراب آباد

دیگر دلم به این اسباب بازی های ساده هم خوش نمیشود

خسته ام و ترسیده

نفس م سخت بالا می آید

دلم یك آغوش امن میخواهد

دلم تو را میخواهد

نمی خواهی مرا ببری پیش خودت؟

 


دلنوشته ها
* عنوان
*

مي‌روم از خويش‌تن بيرون شوم.

"در اندرون ِ من ِ خسته‌دل، ندانم كيست"
گمان کنم بتی از جنس خویشتن دارم

تبر به دستِ پدر بود، دستِ من خالیست
پدر خیال شکستن نداشت،
من دارم !

 

سعید بیابانکی

ناله را هرچند میخواهم که پنهان برکشم/ سینه میگوید که: من تنگ آمدم، فریاد کن

مشت می کوبم بر در 
پنجه می سایم بر پنجره ها 
من دچار خفقانم خفقان 
من به تنگ آمده ام از همه چیز
بگذارید هواری بزنم 
آه؛
میخواهم فریاد بلندی بکشم 
که صدایم به شما هم برسد 
من به فریاد همانند کسی
که نیازی به تنفس دارد 
مشت می کوبد بر در 
پنجه می ساید بر پنجره ها 
محتاجم... 

درد و فریاد

فریدون مشیری

* عنوان، مطابق این لینک از شعری از امیرخسرو دهلوی ست. و مطابق این لینک هم در شعری دیگر آمده.

ادامه نوشته

نشسته

کسی که نشسته است همیشه خسته نیست

شاید جایی برای رفتن نداشته باشد

کسی که نشسته است

شاید خسته باشد

شاید همه جا را گشته باشد و خسته باشد

علیرضا روشن

کجا روم؟ چه کنم؟ چاره از کجا جویم؟/ که گشته ام ز غم و جور روزگار، ملول

ز دستِ
جورِ تو
گفتم:
ز شهر
خواهم
رفت
...
حافظ
هماهنگى از اينجا
* مصرع بعدش: به خنده گفت که: «حافظ برو! که پای تو بست؟!»

* انصافا هماهنگى و حس و حال ش خوب بود.... فقط مصرع را كه ميخوانم، ياد آن يكى بيت حافظ ميافتم كه:

      حاشــا که من از جـور و جفای تو بنالم ....  بیداد لطیفان همـه لطـف اسـت و کرامت

* عنوان هم از جناب حافظ

آه؛ قدری شتاب کن بانو

نه جسارت نمی کنم اما، گاه من را خطاب کن بانو
چیزی از دیگران نمی خواهم، تو مرا انتخاب کن بانو

در کنار تو قطره ام اما، تو مرا رهسپار دریا کن
در کنار تو ذره ام اما، تو مرا آفتاب کن بانو

دل به هر سو که می رود بسته است، دیگر از دست خویش هم خسته است
دارد این گونه می رود از دست، آه قدری شتاب کن بانو

به گمانم که خسته ای از من، خسته ای دل شکسته ای
از من
وای اگر که تو را می آزارد، خب دلم را جواب کن بانو

مانده ام بین رفتن و ماندن، رفتن و مبتلای غیر شدن
ماندن و عاقبت به خیر شدن، تو خودت انتخاب کن بانو

منم و اشک و خواهشی دیگر، روز سخت شفاعت و محشر
تو گنه کار اگر کم آوردی، روی من هم حساب کن بانو

مقابل حرم حضرت معصومه سلام الله عليها

سیدمحمدرضا شرافت

انتخاب عكس و شعر از اينجا
+


ت.ن: دلم به شدت تنگِ حرم بانو ست... دل تنگ حرمِ امن... انقدر تنگ كه ميبينم بقيه رفته اند، حسودى ام ميشود و بى تاب...
براى مثل منى، شرايطِ رفتن، خيلى هم راحت و هموار نيست، مگر نظر كنند و بطلبند... مگر نظـ...پنجشنبه، دهم ربيع الثانى، سالروز وفات شان بود... بهانه اى براى هوايى تر شدنِ من...
نشستم كلى شعرهاى خوب در وصف بانو خواندم (اينجا و اينجا)... هى به عكس اين آقاى سيد در ورودى و حس و حالش نگاه كردم و ديدم، حالم عجيب بد است.... اين تصوير را ديدم و دلم خواست بالى بود براى پريدن و رسيدن.... دلم خواست پنجره اى‌ بود رو به حرم... خواندم و ديدم و دلم تنگ تر شد... چه جاى تعجب؟!
آدمِ خسته و دست بسته و دل تنگ، كه جز خدا پناهش نيست، دلش تنگ اين حريم امن نشود، چه كند؟

کاش دلتنگی نیز نام کوچکی می‌داشت

کاش دلتنگی نیز نام کوچکی می‌داشت
تا به جان می‌خواندی:
نام کوچکی

تا به مهر آوازش می‌دادی،

همچون مـــــرگ

که نام ِکوچکِ زندگی است
...

احمد شاملو

باور کنید حال و هوایم مساعد است...

باور کنید حال و هوایم مساعد است

این شایعات شیوه ی برخی جراید است

یک صبح

تیتر می شوم: این شخص

[بگذریم]

یک عصر

خوانده اید... و تکرار زاید است

من زنده ام هنوز و غزل فکر می کنم

باور نمی کنید؟ همین شعر شاهد است

محمدعلی بهمنی

نشسته ام کنار سینی چای با تو

دو استکان بنشین، رفعِ خستگی خوب است
دوبــاره در دلم انگار، چــای دم کردند...‏

دو استکان چایی

محمدعلی بهمنی

از دفتر "من زنده‌ام هنوز و غزل فکر میکنم"

ادامه نوشته

تنهاتر از من در زمین و آسمانت، آدمی نیست

تنهایی ام را با تو قسمت میكنم، سهم كمی نیست
گسترده تر از عالمِ تنهاییِ من، عالمی نیست...

تاب ميخورم،‌ تنهاى تنها
محمدعلی بهمنی
ت.ن: گفتم يه عكسى باشه يه كم فضا متنوع و حتى تلطيف شه :)
ادامه نوشته

نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار*

کسی که نشسته است
همیشه خسته نیست

شاید جایی برای رفتن نداشته باشد
کسی که نشسته است
شاید خسته باشد
شاید همه جا را گشته باشد و خسته باشد
کسی که نشسته است
حتما گم کرده‌ای دارد!‏

نشسته ام در انتظار اين غبار بى سوار

علیرضا روشن

* عنوان برگرفته از شعر هوشنگ ابتهاج

** اين و اين و اين و اين و اين تصاوير هم بودند، ولى قرعه به نام اين خورد.

آخرين ضربه رو محكمتر بزن

رقص دست نرم ت ای تبر به دست 
با هجومِ تبر گشنه و سخت 
آخرين تصوير تلخ بودن ه 
    توی ذهنِ سبزِ آخرين درخت    

حالا تو شمارش ثانيه هام 
كوبه های بی امون ِ تبر ه 
 تبری كه دشمنِ هميشه ی 
اين درختِ محكم و تناور ه

من به فكر خستگی های پرِ پرنده هام 
تو بزن، تبر بزن 
من به فكر غربت مسافر هام 
آخرين ضربه رو محكمتر بزن
آخرين ضربه رو محكمتر بزن
آخرين ضربه رو محكمتر بزن

ايرج جنتى عطائى

برای شنیدن

قایق شکسته ایم و به دریا نمیرسیم...‏

بی سبب تا لب دریا مکشان قایق را
قایق ات را بشکن! روح تو دریایی نیست...‏

ادامه نوشته

دریا، صدا که میزندم، وقت کار نیست...‏*‏

باید یه روز همین روزا
دل رو به دریا بزنم
باید برم از این دیار
به اوج موجا بزنم...‏

رو به دریا

دلنوشته ها
(نجوا رستگار)

* عنوان برگرفته از شعری از محمدعلی بهمنی

نمی‌دانم ..

http://raze-sarbaste.persiangig.com/image/ppi/new/new_folder/DSCN0800%5B1%5D.JPG

هم‌چنان حالم خوب نیست!

احساس می‌کنم شکست خورده‌ام،
در زمان ُ در عرض!
از که؟

صحبت ِ کَس نیست

نمی‌دانم ..

احساس می‌کنم،

کلمه‌ی ابد گنجشک ِ وجودم را مسحور ِ چشمان ِ خود کرده است!

..

حسین پناهی

شدم فسانه به سرگشتگی و ابروی دوست

دستم
به سقف ِ همین خانه هم
نمی‌رسد
نمی‌شود از من ستاره نخواهی؟ 

کریم رجب زاده


"تابلوی امید را «جورج فردریک واتس» در سال ۱۸۸۶ کشید، در این تابلو اگر خوب دقت کنید، به صورت تمثیلی امید در قالب زنی مجسم شده است که روی کره‌ای نشسته است، چشم‌بندی بر چشم دارد، چنگی در دست دارد که تنها یک رشته سالم دارد، او به جلو خم شده است، سرش را به طرف آلت موسیقی گرفته است، شاید به خاطر اینکه بتواند نوای ضعیف موسیقی برخاسته از تک‌تار سالم را بشنود."
بر گرفته از سایت یک پزشک

عنوان از غزلِ حافظ

سیلی خورِ امواجم...‏

به جای شُکر، گاهی صخره ها در گریه می‏گویند:
"چرا سیلی خورِ امـواجِ دریـا ساختی، ما را؟"*

امواج و صخره ها

فاضل نظری

ادامه نوشته

شوق برگ و بارم نیست...‏

نهال بودم و در حسرت بهار! ولی
درخت میشوم و شوق برگ و بارم نیست...

من درخت ام

فاضل نظری
"گریه های امپراتور"

خونِ دل از خویش میخوریم...‏

همچون انار، خونِ دل از خویش میخوریم
غم پروریم؛ حوصلۀ شرحِ قصه نیست...

فاضل نظری

نیامدی و نچیدی...‏خشک شدم و پوسیدم...‏

من؛
چونان اناری* خشک شده؛ بر درخت!
بهار؛ شکوفه کردم،
پاییز؛ به بار نشستم،
زمستان رسید؛ و همچنان بر سر شاخه...

نه از پس رسیدنم، افتادم..
نه دستی به چیندم تا این بالا رسید..
و نه حتی گنجشککی به این میانه راه یافت..
میدانم؛
زمستان هم میگذرد و می پوسم؛
به همین سادگی
...

نیامدی و نچیدی انار سرخی را/ که ماند بر سر شاخه تا زمستان شد

دلنوشته ها

*نوشته بودم "چونان میوه ای خشک شده بر درختم"، به خاطر تصویر، به انار تغییر ش دادم.‎

* عکس از یکی از دوستان

کسی چه میداند از دانه های برف؟!‏


می‌ریزیم؛
ریز
ریز
ریز
چون برف،
که هرگز هیچ‌کس ندانست،
تکه‌های خودکشی یک ابر است..
.

منم، چونان دانه های برف که میریزند بر زمین... کسی چه میداند

گروس عبدالملکیان

*و کسی چه میداند؛‏
که من هر روز،
تکه های سفیدِ روحم را می بارم؟!
و ظلمات آسمان بی ستاره؛
در قلبم،
برجاست...
به خودکشی روحم دست زده ام...

دل‏تنگم‏و دل‏خسته

دلتنگی یعنی؛
همین باران های بی امان،
همین خیـابــان بلندِ خیــــس،
همین آدم های در انتظار آخرین قطار عصر،
همین چترهای سیاه روی سر...
...
دلخستگی هم یعنی؛
همین من که دیگر زیر هیچ بارانی هم قدم نمیزنم...

کوچۀ بن بست...‏

میون این همه کوچه که به هم پیوسته
کوچۀ قدیمیِ ما؛ کوچۀ بن بسته...

کوچۀ بن بست

ایرج جنتی عطایی

* آهنگ و شعرش را دوست دارم، شنیدنی ست.

ادامه نوشته

چراغی برآور!‏

درون‏ها تیره شد،
باشـد کـه از غیــب
چراغی بر کند خلوت نشینی...

چراغی برکند خلوت نشینی

حافظ

بي گناهي بودم و دارم زدند ...

حالمان بد نيست غم کم مي خوريم

کم که نه! هر روز کم کم مي خوريم

خنجــــــري بر قلب بيمارم زدند

بي گناهـــــي بودم و دارم زدند

دشنه اي نامرد بر پشتم نشست

از غم نامــــردمي پشتم شکست

چند روزي هست حالم ديدنيست

حال من از اين و آن پرسيدنيست

گاه بر روي زمين زل مي زنم

گاه بر حافظ تفاءل مي زنم

حافظ ديوانه فالم را گرفت

يک غزل آمد که حالم را گرفت:

" ما زياران چشم ياري داشتيم

خود غلط بود آنچه مي پنداشتيم"


حميدرضا رجايی

* از اينجا و اينجا بشنويد.

ادامه نوشته

خسته ام...

این روزها که کشتن هابیل ساده است

من در کنار اینهمه قابیل خسته ام

از بسکه سال های گذشته مرا شکست

از سال های مانده به تحویل خسته ام

کی می شود به میل خودم زندگی کنم

باور کنید از اینهمه تحمیل خسته ام

احسان ایزدی

ادامه نوشته

فنجان ِ چای

چای دم کن...

خسته ام از تلخی نسکافه ها

چای با عطر هل و گلهای قوری بهتر است

حامد عسکری

نباید بمیرم... باید زنده بمانم و غرق نشوم

آب تا گردن‌م بالا آمــده
آب تا لبهای‌م بالا آمــده
آب بالا آمـــده
من اما، نمی‌ميـــرم
من؛ ماهی می‌شــوم...

آب تا گردنم بالا آمده

گروس عبدالملکیان

عاقبت یک روز...‏

عاقبت یک روز با طرزِ عجیب و تازه‌ای
می‌کُشم خود را و سرفصلِ خبرها می‌شوم!...

عاقبت یک روز میزنم به دریا، میروم از این خاک

نجمه زارع

عاقبت تن می سپارم بر تبر!‏

یک درختِ پیرم و سهم تبرها می‌شوم
مرده‌ام، دارم خوراکِ جانورها می‌شوم...

نجمه زارع