در سرم ابر‌های غمگینی‌ست، مثل هر شب دوباره می‌بارم
تا برای تو آسمان باشم، در دلم هی ستاره می‌کارم

چمدانی که پر ز خاطره بود، دست در دست تو قدم می‌زد
دوستت دارم ِ دم ِ آخر، حال من را فقط به بهم می‌زد

کاش آن جمله را نمی‌گفتی، آخرین لحظه: دوستت دارم
رفته‌ای، ما‌نده‌ایم ما با هم، من و ته مانده‌های سیگارم...

على نجاتى
از اينجا

* جالب نوشت كه:
   تناقض عجیبی‌ست دوست داشتن و رفتن. رفتن یعنی چیزی بر دوست داشتن اولویت دارد. یعنی دوست داشتن ناقص است...