هعی...
تا برای تو آسمان باشم، در دلم هی ستاره میکارم
چمدانی که پر ز خاطره بود، دست در دست تو قدم میزد
دوستت دارم ِ دم ِ آخر، حال من را فقط به بهم میزد
کاش آن جمله را نمیگفتی، آخرین لحظه: دوستت دارم
رفتهای، ماندهایم ما با هم، من و ته ماندههای سیگارم...

از اينجا
تناقض عجیبیست دوست داشتن و رفتن. رفتن یعنی چیزی بر دوست داشتن اولویت دارد. یعنی دوست داشتن ناقص است...