اين پنجره و راز دل و نم نم باران
باران می بارد...
و من؛
در این هوای نبودنِ تو،
مینشینم؛ پشت پنجره ی مه گرفته...
سرم؛
تکیه میخورد
به شیشه...
و انگشتانم؛
بی هوا می لغزند روی شیشه و نقش میزنند...
و گونه هایم؛
آهسته آهسته،
خیس میشوند...

* عنوان برگرفته از این شعر.
+ نوشته شده در یکشنبه پانزدهم آبان ۱۳۹۰ ساعت 7:49 توسط نجوا
|