درخت‌ها همه عريان شدند، آبان شد
و باد آمد و باران گرفت و طوفان شد 

نيامدی و نچيدی انار سرخی را 
كه ماند بر سر اين شاخه تا زمستان شد  

نیامدی و نچیدی انار سرخی را/ که ماند بر سر این شاخه تا زمستان شد

نيامدی و ترك خورد سینۀ من و ... آه!
چه قدر يك ‌شبه ياقوت سرخ ارزان شد!

چه قدر باغ پر از جعبه‌های ميوه شد و
چه قدر جعبۀ پر، راهیِ خيابان شد! 

چه قدر چشم ‌به راهت نشستم و تو چه قدر
گذشتن از من و رفتن برايت آسان شد! 

چه طور قصه‌ام اين‏قدر تلخ پايان يافت؟
چه طور آنچه نمی‌خواستم شود، آن شد؟ 

انار سرخ سر شاخه خشك شد، افتاد 
و گوش باغ پر از خندۀ كلاغان شد...

پانته‏ آ صفایی بروجنی