و مسافر؛ رفتنى ست...
نه چتر با
خود داشت
نه روزنامه
نه چمدان
عاشقش شدم!
از کجا باید
میدانستم مسافر است؟

مژگان عباسلو
از کتاب "از لب برکهها"
سفر بهانۀ خوبی برای رفتن نیست ... نخواه اشک نریزم، دلم که آهن نیست...
+ یا این که میگه:
سفر هرکه را دیده ام برده است ... سفر، هیچ کس را نیاورده است...
+ نوشته شده در جمعه ششم اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 23:57 توسط نجوا
|