در سینهام آویخته دستی قفسی را...تا حبس نفسهای خودم را بشمارم
بگذار اگر اینبار سر از خاک برآرم
بر شانهی تنهایی خود سر بگذارم
بر شانهی تنهایی خود سر بگذارم
از حاصل عمر بههدر رفتهام ای دوست
ناراضیام، امّا گلهای از تو ندارم
در سینهام آویخته دستی قفسی را
تا حبس نفسهای خودم را بشمارم
از غربتام اینقدر بگویم که پس از تو
حتّا ننشستهست غباری به مزارم
ای کشتی جان! حوصله کن میرسد آنروز
روزی که تو را نیز به دریا بسپارم
نفرین گل سرخ بر این «شرم» که نگذاشت
یکبار به پیراهن تو بوسه بکارم
ای بغض فرو خفته مرا مرد نگه دار
تا دست خداحافظیاش را بفشارم
این بیت هم به تصویر میآمد به گمانم:
ناله را هرچند میخواهم كه پنهان در كشم....سینه میگوید كه من تنگ آمدم، فریاد كن
+ نوشته شده در دوشنبه نهم دی ۱۳۹۲ ساعت 23:47 توسط نجوا
|