در مانده ام به درد دل بی علاج خویش

وقتی تلفن زنگ می زند

یعنی از یاد نرفته ای

حتی اگر به اشتباه شماره ات را گرفته باشند

ببین دوست من!

در این دنیا خیلی از آدم ها هستند که

شماره شان حتی به اشتباه گرفته نمی شود...

در مانده ام به درد دل بی علاج خویش

رسول یونان

*شعر عنوان از وحشی بافقی :

در مانده ام به درد دل بی علاج خویش / و ز بد مزاجی دل کودک مزاج خویش

 

سیر نمی شوم ز تو نیست جز این گناه من

به حال سعدی بیچاره

قهقهه چه زنی!

که چاره در غم تو

های

های

میداند...

سیر نمی شوم ز تو نیست جز این گناه من

سعدی

*عنوان از مولانا جلال الدّین محمّد بلخى:

سیر نمی شوم ز تو نیست جز این گناه من / سیر مشو ز رحمتم ای دو جهان پناه من

یار بیگانه مشو

 یار این طایفۀ خانه برانداز مباش

از تو حیف است، به این طایفه دمساز مباش

می شوی شهره به این فرقه هم آواز مباش

غافل از لعب حریفان دغا باز مباش

به که مشغول به این شغل نسازی خود را

این نه کاری‌ست مبادا که ببازی خود را

یار بیگانه مشو

وحشی بافقی

کاملش را بخوانید

*این شعر از حضرت حافظ هم به دلم بود بذارم:

شهره شهر مشو تا ننهم سر در کوه / شور شیرین منما تا نکنی فرهادم

*ببینید و بخوانید و لذت ببرید! :) من که دوست دارم این وبلاگ رو شمارو نمیدونم! ببخشایید اگر دیر به دیر پست میذاریم ولی..

خواهی چو روز روشن دانی تو حال من

کـارم چو زُلف ِ یار پـَریشـانُ و دَرهـَم است..

خواهی چو روز روشن دانی تو حال من

سعدی

قاآنی:

اي تيره زلف درهم اي نافه تتاري / کار من ازتو درهم روز من از تو تاري

دست از طلب ندارم

بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر

کـز آتش ـ درونـم دود از کفـن بَرآیـد

دست از طلب ندارم

حضرت حافظ

قرار، بی قرار!

حرف

حرف ِ او بود

چون دوستش داشتم

آخرین بار گفت :

از این به بعد

قرار، بی قرار!

حرف

حرف ِ او بود

از آن به بعد

من

بیقرار

بیقرار

بیقرار...

قرار، بی قرار

ناشناس

*عکس از اینستاگرام amir.ali_gh

دستم نمی رسد که در آغوش گیرمت

دستم نمی رسد به بلندای چیدنت
باید بسنده کرد به رویای دیدنت

یوسف ترین عزیز جهان هم که باشی ام
در سینه آتشی است به داغ خریدنت

بالاتر از نگاه منی! آه! ماه من!
دستم نمی رسد به بلندای چیدنت

 + عنوان : 

دستم نمی رسد که در آغوش گیرمت 
 ای ماه با که دست در آغوش می کنی 

در ساغر تو چیست که با جرعه ی نخست 
 هشیار و مست را همه مدهوش می کنی ( هوشنگ ابتهاج )

گاهی به نگاهی شده یک پنجره وا کن

یا دست بر این قلب ِ پریشان شده بگذار
یا جمع کن آن موی پریشان شده ات را

سجاد رشیدی پور

سفر کنیم و ببینیم...‏

تمام مزرعه از خوشه های گندم پُر

و هیچ دست تمنّا

دریغ سنبله ها را درو نخواهد کرد

دروگران همه پیش از درو

                            - درو شده اند...

 

 

مزرعه

حمید مصدق
كامل شعر
تصوير از اينستاگرام hodab315

* نوشته بودم:

کسی را بگویید

داس بیاورد

دانه های اندوه در دلم

بارور شدند

کسی را بگویید

برداشت کند این محصول را

مزرعۀ سینه ام را باید آتش بزنم

باید محصول تازه ای بکارم...‏

کاین درد نپندارم از آن من تنهاست


زندگی می گفت

از هر چیز

مقداری به جا می ماند!

دانه های قهوه در شیشه،

چند سیگار در پاکت،

و کمی درد در آدمی ...

 

"تورگوت اویار"



پ.ن: عنوان پست از سعدی شیرازی

فریاد من از دست غمت عیب نباشد / کاین درد نپندارم از آن من تنهاست



در سینه‌ام آویخته دستی قفسی را...تا حبس نفس‌های خودم را بشمارم

ای بغض فرو خفته مرا مرد نگه دار
تا دست خداحافظی‌اش را بفشارم
...

 سينه ى تنگ آمده

فاضل نظری

*

این بیت هم به تصویر میآمد به گمانم:
              ناله را هرچند میخواهم كه پنهان در كشم....سینه میگوید كه من تنگ آمدم، فریاد كن

ادامه نوشته

یلدا چگونه این همه قدت بلند شد؟

                 جغرافیای توی سرم گیج می خورد
                                                                         دارم دراز میشوم امشب بدون درد
                 یلدای تلخ با تو نبودن رسیده است
                                                                         ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد
 



+شعر از مریم حقیقت ، عنوان شعر از علیرضا عاشوری 
+یلدای همه تون قشنگ دوستان خوبم ...!

زیر پای تو

من طعمِ دردِ برگ را چشیده ام
آن زمان که زیر پای تو له شدم
آن زمان که دست های من از تمام شاخه های این زمین جدا شدند
آن زمان که روی شانه های باد گم شدم
های با توام به زیر پای خود نگاه میکنی؟
های با توام به حرف های من گوش می دهی؟

قدم زدن در پاییز

* دوستی پیشنهاد داده بود كه این را بیاورم اینجا، هرچند نام سراینده اش خاطرش نبود و من هم نیافتم.
به هرحال، این عكس را كه دیدم، فكر كردم كنار این شعر بیاید مناسب است.

مرد آنگاه كه از درد به خود ميپيچد/ناگزير است لبی تا لبی قليان ببرد..‏

چه فرقی می کند من چند سر قلیان عوض کردم
برای قهوه چی ها مـــــرد خاطر خواه تر، بهتر 

حامد عسگری

همراهی تصویر و شعر از اینجا

در درد بمردیم چو از دست دوا رفت...

دی گفت طبیب
از سرِ حسرت، چو مرا دید
هیهات!
که رنجِ تو زقانونِ شفا رفت
...



دلقک

بعد از آن شب بود،
که انسان را همه دیدند

با بادکنکِ سَرَش
که بزرگُ بزرگتر میشد به فوتِ علم
و تماشاچیان تاجر،
تخمین می زدند که در این استوانۀ بزرگ
می شود هزار اسبُ الاغ را
به هزار آخور پُر از کاهُ علوفه بست

و همه دیدند که آن شب او
انگشتر اعتقاد به سپیدارها را
از انگشتِ خود بیرون کشید!

با کلاهی از یال شیر،
بارانی یی از پوستِ وال،
شلواری از چرم کرگدن،
کفشی از پوست گاومیش،
موهایی از یال بلندِ اسب،
دندانهایی از عاج فیل
و استخوانهائی همه از طلای ناب

و قلبش....
تنها قلبش قلبِ خود او بود!
کندوی نو ساخته ای
که زنبورانش در دفتر ِ شعر ِ شاعری،
همه سوخته بودند
به آتش گلهای سرخُ زرد!


حسین پناهی

کجا بستند یا رب دستِ آن مشکل گشایان را؟!

به تلخی
جان سپردن
در صفایِ اشکِ خود بهتر


آیینه ها در چشمِ ما چه جاذبه ای دارند؟!

وقتی تو نیستی
نه هست هایِ ما چونان که بایدند
نه باید ها
هر روز بی تو، روز مباداست!

آیینه ها در چشمِ ما چه جاذبه ای دارند؟!
آیینه ها که دعوتِ دیدارند
دیدارهایِ کوتاه

قیصر امین پور


ادامه نوشته

.....

هجومِ ِ درد،
پیچیده ست هستی تا عدم
تو هم گر گوش داری ناله ای خواهی شنید


بی‌دل

دخترک گل فروش




اوست ...

کـسـی کـه در کـنـارِ گـُــل احـسـاسِ نـشـاط نـدارد ... !

بــــویِ گـلـهـا مـستـش نـمـی کـنـد ...!

زیـبایی گـلـهـا مـحـوش نـمـی کـنــد ...!

رنــــگِ گـلـهـا جـذبــش نـمـی کـنــد ...!

آری اوست ؛ ... دخــتــرکِ گُـــل فــروش !

هم او که دسـتـه گـُــلهـا را بـاری مـی بـیـنـد

کـه خـلـاصـی هـر چـه زودتـر از آنـهـا بـرایـش شـیـریـن اسـت ...

دخــتــرکِ گُـــل فــروش !

نویسنده : ؟؟
 منبع : با اندکی تغییر از وبلاگ خدایا دوستت دارم
منبع : +

بدهکاری...طلبکارم...‏

تو
یک عذرخواهی به بالش من بدهکاری!
بس که هر شب
چنگ میزنم نبودنت را...



بهناز باغساز



ت.ن: از آن پست هایی بود که کلی با خودم کلنجار رفتم بگذارمش. دلیلش هم بماند، فقط حس کردم حیف است نیاید...

آنجا كه احساس قدم مي گذارد....


سلاخي ميگريست

به قناري ِ كوچكي دل باخته بود


 ا.بامداد

احساسات کیبردی

چه هزاره ِ دلگیری ست برای زندگی کردن
وقتی نوک انگشتانت
احساست را
در نمایشگری بی جان
تایپ می کند تا نشان دهد.

علیرضا بدیع فر
هماهنگی از اینجا

سهراب ِ شعرهای من از دست می رود

وقتش رسیده حال و هوایم عوض شود
با سار  ِ پشت پنجره جایم عوض شود

حـوّای جا گرفته در این  فکر رنج ِ تلخ
انگــار  هیچ وقـت  به آدم  نـمی رسد


حسین بوسر
کامل شعر در ادامه مطلب
اینجا را نیز ببینید

ادامه نوشته

گلى در دستِ رنجورى


ای شاخ گل که در پی گلچین دوانیم
این نیست مزد رنج من و باغبانیم

پروردمت به ناز که بنشینمت به پای
ای گل چرا به خاک سیه می نشانیم...


ت.ن: از آن عكس هايى بود كه خيلى دلم ميخواست بياورمش اينجا، ولى شعرى كه واقعا راضى ام كند، نيافتم.
ليلا با اين بيت صائب همراهش كرده بود:
             ما گل به دست خود ز نهالی نچیده‌ایم..... در دست دیگران گلی از دور دیده‌ایم
اولش به دلم نشست، اما بعد كه بيشتر تصوير را نگاه كردم، ديدم اين آن نيست كه ميخواهم. اين شد كه يك سرى بيت كه بلد بودم را گذاشتم كنار يك سرى بيت كه از نت يافتم و از چندنفر نظر گرفتم. هرچند باز مطلوب خودم نشد. ولى خب به پيشنهاد اول اخوى كوچكتر به خاطر شخص خودش بيشتر، عمل كردم و اين را آوردم. :)
حالا بعضى شان را اينجا هم ميآورم:
              - بر شاخه سرخ گل، مکن جای .... کان حاصل رنج باغبان است   (پروين اعتصامى)
              - نیینى باغبان چون گل بکارد ... چه مایه غم خورد تا گل بر آرد
                به روز و شب بود بى صبر و بى خواب ... گهى پیراید او را گه دهد آب
                گهى از بهر او خوابش رمیده ... گهى خارش به دست اندر خلیده
                به امید آن همه تیمار بیند ... که تا روزى برو گل بار بیند
  (فخرالدین اسعد گرگانی)
             - چو گل به دامن از این باغ می‌بری حافظ .... چه غم ز ناله و فریاد باغبان داری (حافظ)
             - ای کاشکی رقیبان دانند قیمت تو ... گل را چه قدر باشد در دست باغبانان (سیف فرغانی)

آن ثمن گرانبها

در این دنیا كه مردانش؛ عصا از كور می دزدند
من از خوش باوری اینجا؛ محبت جستجو کردم...




* به گمانم از آن تک بیت هایی ست که جلوتر از شاعرش معروف شده، لااقل من شاعر را نیافتم.

* تصویر را با این بیت از
سید عباس سجادی سیو کرده بودم:
                                        دوره گردی در خیابانها محبت می فروخت
                                        گوییا او هم بساط خویش را برچیده است
یکی از دوستان، لطف کردند و کامل ش را در نظرات آورده اند.

+این بیت شهریار هم بی تناسب نبود:    در ديارى كه در او نيست كسى يار كسـى
                                                         كــاش يارب كه نيفـتد به كسى كار كسى

عشق من و تو؟! آه... اين هم حکايتي است

ديريست گاليا!
در گوش من فسانه ي دلدادگي مخوان!
ديگر ز من ترانه ي شوريدگي مخواه!
ديرست گاليا! به ره افتاد کاروان
...


هوشنگ ابتهاج

پ.ن: خیلی وقت پیشترها که دنبال یک اسم برای نوشتن در دنیای مجازی بودم، دیدنِ این شعر باعث شروع شد...
"گالیا" نام دختری ارمنی، یا اسم قدیم کشور فرانسه (+) ، به قول دوستی
به روسی یعنی «سیب سرخ» یا هر چه که می خواهد باشد، برایِ من دوست داشتنی است.
شعرِ کامل در ادامه مطلب
ادامه نوشته

جاده آغوششو وا کرده برام

جاده اسم منو فریاد میزنه
میگه امروز روز دل بریدنه
کوله باری که پر از خاطره هاس
روی شونه های لرزون منه...

اردلان سرفراز
* امان از اون شونه های لرزون و جبر بر دل بریدن!
* کل ترانه هم خواندنی ست، در ادامه مطلب. شنیدنی ش هم، آنهایی که مشکل ندارند، سرچ کنند، می یابند.
ادامه نوشته

ناله را هرچند میخواهم که پنهان برکشم/ سینه میگوید که: من تنگ آمدم، فریاد کن

مشت می کوبم بر در 
پنجه می سایم بر پنجره ها 
من دچار خفقانم خفقان 
من به تنگ آمده ام از همه چیز
بگذارید هواری بزنم 
آه؛
میخواهم فریاد بلندی بکشم 
که صدایم به شما هم برسد 
من به فریاد همانند کسی
که نیازی به تنفس دارد 
مشت می کوبد بر در 
پنجه می ساید بر پنجره ها 
محتاجم... 

درد و فریاد

فریدون مشیری

* عنوان، مطابق این لینک از شعری از امیرخسرو دهلوی ست. و مطابق این لینک هم در شعری دیگر آمده.

ادامه نوشته

ری را ...

ر ی را، ر ی را
درد هوا که بخواند
درین شبِ سیا
او نیست با خودش،
او رفته با صدایش اما
خواندن نمی تواند
...



"ری‌ را"، در زبان‌ مازندرانی‌ به‌ معنای‌ "هان!" ، "آگاه‌ باش!" ، "بیدار باش!" و "هشدار!" است.
(بر گرفته شده از لغت نامه دهخدا)
ادامه نوشته

من نه خود می روم، او مرا می کشد*

رنج
مرا
کشان کشان
از پی خود دوانده است
...



ناشناس     
 *عنوان از هوشنگ ابتهاج

کاش دلتنگی نیز نام کوچکی می‌داشت

کاش دلتنگی نیز نام کوچکی می‌داشت
تا به جان می‌خواندی:
نام کوچکی

تا به مهر آوازش می‌دادی،

همچون مـــــرگ

که نام ِکوچکِ زندگی است
...

احمد شاملو

درد بی عشقی ز جانم برده طاقت ورنه من...داشتم آرام اگر آرام جانی داشتم*‏

گفته بودی:
"عاشق شو ارنه روزی؛ کار جهان سر آید..."
یادمان بود...
حواس مان هم بود که گفته بودند:
همین روزها، شاید شاید
دنیا بساط ش را جمع کند و تمام.
اما چه میتوانستیم کنیم؟
به قول خودت که:
"عاشقی نه به کسب است و اختیار..."
ما را چه به این حرف ها؟
جهان هم بالاخره یک روز تمام میشود
امروز که نشد، شاید فردا
و لابد، ما همچنان به دردِ بی عشقی دچار!

دلنوشته ها(نجوا رستگار)


ت.ن: میگفتند طبق پیشگویی ها، 21 دسامبر، آخر دنیا ست. تمام میشود... نشد.
اما این طرح، خیلی خووب بود... دلم نیامد اینجا نیاورمش. گفتم کمی هم خطابه به جناب حافظ بنویسم، بد نیست :)اصل طرح هم اینجاست، بی حرف های اضافه من. گویا ایده هم از جناب پاک ضمیر.

* شعر عنوان، برگرفته از شعر رهی معیری ست، با تغییری اندک

* اینجا هم همین پست آمده.

چشم های شیشه ای

دیگر حالَ‌م از حرف‌های عاشقانه به هم می‌خورد،

وقتی هر شب، توویِ شیشه‌ی سردِ مانیتور،

باید به چشم‌های سردِ شیشه‌یی‌ت زُل بزنم

و بگویم: دوستت دارم!




                                                                                                                         رضا کاظمی 
/**/

دو هم‏دمِ همیشگی...‏

پيش از خواب
می‌چرخم به سمتش
حرفی نمی‌زنيم
به هم نگاه می‌كنيم
من و
ديوار رو به ‌رو...

درازکشیده روی تخت

ساره دستاران

عکس های متناسب تر هم بود، اما مناسب فضا نبود. اما این را ببینید.