یادت جدا بخیر

سرگشته چو پرگار همه عمر دویدیم

آخر به همان نقطه که بودیم رسیدیم

یادت جدا بخیر

امام فخر رازی

 

*عنوان از رسول یونان:

یاد عزیزت از همه ی یادها جداست / ای من فدای چشم تو، یادت جدا بخیر

کودکی هایم با نخی نازک به دست باد  آویزان!

زمان هر دو را برد
هم بادبادکم را
هم
کودکی هایم را 
ومن
نخ خاطره ها
در دستم
گره خورده به جایی
در گذشته ها .....!!!

 حسن دیانی

+ عنوان از قیصر امین پور :

باد بازیگوش
بادبادک را
بادبادک 
دست کودک را
هر طرف می بُرد
کودکی هایم
با نخی نازک به دست باد 
آویزان!

تو آمدی و نور هم

تولّدت
شكافتنِ نــور بود
در این هزارۀ تاریكی...

نوزاد

دلنوشته ها
(نجوا رستگار)

 

* تقدیم به همه دوستان و آشنایانی كه این روزها مادر و پدر شده اند...
(حالا من اسم نمی‏برم، ولی ماشاءالله تو اطرافیان خودم كلی بودن. خدا رو شكر واقعاً. حس خوبی دارم )

* مرتبط

یادمه ..کودکی یادمه...




بیا همبازی خوب کودکی 
دوباره بچه می شیم یواشکی
اگه حرفی واسه خندیدن نبود 
تا ته دنیا می خندیم الکی......

ترانه: یغما گلرویی

بار دگر زنده شد، کودکی ام پشت در...خانۀ ما منتظر، چشم به راه پدر

باز پدر آمد و باز عطر خوش نان رسید
باز پدر، معنی آرامش و ایمان رسید

خسته نباشی پدر رنج و ملالت مباد
گرچه هیاهوی ما کاهش دردت نداد



*شاعرش را نمیشناسم، اما با نوایی، از گذشته دور، در ذهنم هست. گویا عباس بهادری، خوانده اش. به هرحال، شعر برایم دوست داشتنی ست. دقیقا حس ش میکنم. هرچند به نظرم خیلی شعر دلتنگ کننده ای داره.

* بنا کرده بودم برای روز پدر این شعر را بیاورم که نشد. عذر تأخیر. تاریخ را به همان روز میگذارم. دنبال تصویر دیگری هم بودم که نیافتم. همین هم بد نیست البته، هرچند بابا در ذهن من همیشه جوان باشد...

ادامه نوشته

پدر بوی دريا و گندم و گريه ميدهد*

من،
شانه های ِ تو را می خواهم و
خیابان های ِ خواب هایم را...

مهدیه لطیفی

* عنوان برگرفته از متن شعری از سید علی صالحی

تازه پیدا می شود آدم که تنها می شود!

چشم می بندی
و بغضِ کهنه ات وا می شود
تازه پیدا می شود آدم که تنها می شود!
 
دفترِ نقاشی آن روزها یادش بخیر
راستی!
خورشید با آبی چه زیبا می شود.

yww1hh7gqofez7qfjmq.jpg

حسن بیاتانی
هم آرایی و شعر تصویر از اینجا

جز روی او که در عرق شرم غوطه زد*

 بر آب
وقتِ رفتن، عکس رخت فتاده؟!
یا باغبان
زِشرمت، گل را به آب داده؟!

سبزواری

*عنوان از صائب تبریزی

این هستی من ز هستی اوست

دستم بگرفت و پا به پا برد
تا شیوۀ راه رفتن آموخت...

دستم بگرفت و پا به پا برد
ایرج میرزا
*بیت خیلی معروف است، خواستم بیاورمش. کاملش را در ادامه مطلب بخوانید.
ضمنا تصویر را خیلی دوست دارم. یعنی حالت کودک، فوق العاده ست...
کلی گشتم یک عکس پیدا کنم که هم به دلم بنشیند هم متناسب فضا و قابل انتشار باشد. شکر خدا حاصل شد. ولی این و این و این را هم ببینید، بد نیستند.

ادامه نوشته

سر چشمه ی تمام رودهایِ زمین

بی آنکه خواسته باشی
پیامبری هستی

و معجزه ات تنها
تصویر کوچکی است در قاب پنجره ام.



تصویر دختــری که هنوز
شیطنتش،
قاصدکی کوچک را تا پیچ کوچه دنبال می کند
و گیسوانش در باد
سرچشمه تمام رودهایِ زمین است.

برای ِکودکانِ سر به هوایِ همین کوچه

هر شب
شاباش‌ ماه
یك مشت پولكِ نقره‌ای است
برایِ كودكانِ سر به هوایِ همین كوچه

محمدرضا عبدالملکیان

سفره هفت رنگ اسمان...

581377_480189142013060_943856472_n.jpg (720×498)


اگر رد پای نگاه تو را
باد و باران
از این کوچه‌ها آب و جارو نمی‌کرد

اگر قلک کودکی لحظه‌ها را پس انداز می‌کرد
اگر آسمان سفره‌ی هفت رنگ دلش را
برای کسی باز می‌کرد

و می‌شد به رسم امانت
گلی را به دست زمین بسپریم
و از آسمان پس بگیریم
.

.


اگر حرف‌های دلم بی اگر بود
اگر فرصت چشم من بیشتر بود
اگر می‌توانستم از خاک
یک دسته لبخند پرپر بچینم

تو را می‌توانستم ای دور
از دور
یک‌بار دیگر ببینم



قیصر امین پور


کامل اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

رؤیای بزرگ‌تر شدن خوب نبود...‏

دلبسته به سکه‌های قلک بودیم
دنبال بهانه‌های کوچک بودیم

رؤیای بزرگ‌تر شدن خوب نبود
ای‌کاش تمام عمر کودک بودیم

پسرك با قلك

میلاد عرفان پور
پادشهر

* هشت اکتبر، روز جهانی کودک بود. این شعر را میخواندم، گفتم به اسم و بهانه این روز بگذارم..

ت.ن: چندعكس ديگه هم يافته بودم كه شايد بهتر بودن به نظرم، منتها احتياج به فيلترشكن بود و چون نشد اين دو روز استفاده كنم، ديگه بى خيال شدم فعلن. تا بعد ببينم چي ميشه.

بازگرد؛ این مشق ها را خط بزن...

abbaba.jpg (800×593)

اولین روز دبستان بازگرد
کودکی ها، شاد و خندان باز گرد

باز گرد ای خاطرات کودکی
بر سوار اسب های چوبکی

خاطرات کودکی زیباترند
یادگاران کهن مانا ترند

درسهای سال اول ساده بود
آب را بابا به سارا داده بود

....

ای دبستانی ترین احساس من
بازگرد؛ این مشق ها را خط بزن


محمد علی حریری جهرمی


شعر کامل (+)

یـــار دبستانیِ من...‏

یار دبستانی من! با من و همراه منی
چوب الف بر سر ما، بغضِ من و آهِ منی

حک شده اسمِ من و تو؛ رو تنِ این تخته سیاه
ترکه ی بیداد و ستم؛ مونده هنوز رو تنِ ما

دشت بی فرهنگی ما؛ هرزه تموم علف هاش
خوب اگه خوب، بد اگه بد، مرده دل‏‏های آدم‏هاش

دستِ من و تو باید این پرده ها رو پاره کنه
کی می تونه جز من و تو؛ درد ما رو چاره کنه؟

یـــار دبستانیِ من...

دو یار دبستانی

پ.ن 1: ترانه را "منصور تهرانی" سروده و جمشید جم و فریدون فروغی هم جدا جدا خوانده اندش.

پ.ن2: آهنگش برای هرکدام مان، یک خاطره خاص دارد و برا بعضی مان حتی؛ خاطرات مشترک! یادم هست بچه تر که بودیم، برادر بزرگترمان، اولین بار برایمان گذاشت و حفظ کردیم و در ماشین میخواندیم، بعدتر، زمان هایی هم آمد که با بغض و گریه خواندیمش... دلم میخواست برای اول مهر بیاورمش اینجا که سر موعد نشد؛ اما برای مهر بیاید، بد نیست.

پ.ن3: این تصویر و این تصویر را هم مناسب دیدم؛ اما توی سرچ تصاویر، این را یافتم و خب گویا برای همین آهنگ تنظیم شده، متأسفانه چون تصویر را سیو کرده بودم، لینک وبلاگی که این تصویر را آورده بود، ندارم و البته یادم هست بیشتر از یکجا استفاده شده بود و برای یافتن نفر اول، باید دقت بیشتری میشد.

شور و حال کودکی برنگردد دریغا...

http://raze-sarbaste.persiangig.com/ppiblog/296411_438037846248066_1847969468_n.jpg


یادم آمد

شوق روزگار کودکی

مستی بهار کودکی

یادم آمد

آن همه صفای دل که بود

خفته در کنار کودکی

رنگ گل جمال دیگر در چمن داشت

آسمان جلال دیگر پیش من داشت.

شور و حال کودکی برنگردد دریغا

قیل و قال کودکی بر نگردد دریغا...


+شنیدنی با صدای
استاد افتخاری

ادامه نوشته

خنده هاي كوچكش قيامتي ست

اين فرشته ساده است و خط خطي ست
سر به زير و يك كمي خجالتي ست
بوي سيب مي دهد، لباس او
دامنش حرير سبز و صورتي ست

خنده هایش قیامتی ست 

اين فرشته راستش خود تويي
قصه فرشته ات حكايتي ست

عرفان نظر آهاری

ادامه نوشته

کاین روزها که می گذرند ...

روزی
زنی خواهم شد از جنس ِ تو
با همان کفشهای ِ پاشنه بلند و
پیراهن ِ سیاه ِ چین چینت
نمیدانم روزهای ِ من
مثل ِ لبخند ِ تو شیرین است
یا مثل ِ دامان ِ کودکیم سیاه!

راستی
بزرگ که شدم
باز هم کسی
موهایم را شانه خواهد کرد؟

صبا میر اسماعیلی

خنده هاتان را که از لب ها ربود؟

ای همه گل های از سرما کبود
خنده هاتان را که از لب ها ربود؟

خنده هاتان را که از لب ها ربود؟

فریدون مشیری

*عکس هایشان را نگاه میکنم و دلم میگیرد...
عکس ها را می نشانم کنار هم و می آورم اینجا...
ای کاش که سال دل زودتر تحویل شود... و کودکان معصومِ فقر، لباس عافیت بپوشند...

* تو کار میکنی/آری/ و رنج می‏بری/ باری/ اما تمام حرف این نیست/ تو کار میکنی زان رو باید بیاندیشی/ که چرا هم کار میکنی و هم رنج می‏بری...
اینها را روی بروشور "انجمن حمایت از کودکان کار" نوشته بود که 5شنبه و جمعه این هفته، تو خیابون فرشته جشنواره ای برگزار کردند..

کودکی هامان کجا جا مانده است؟

من: من میخوام برگردم به کودکی!

نازی: نمی‏شه! کفشِ برگشت برامون کوچیکه!

من: پابرهنه نمی‏شه برگردم؟

نازی: پلِ برگشت، توان وزن ما رو نداره، برگشتن ممکن نیست!

من: برای گذشتن از ناممکن کی رو باید ببینیم؟

نازی: رؤیا رو!

من: رؤیا رو کجا زیارت بکنم؟

نازی: در عالم خواب!

من: خواب به چشمام نمی آد!

نازی: بشمار، تا سی بشمار، یک و دو...

کودکی هامان کجا جا ماند؟

حسین پناهی

دکلمه اش برای شنیدن

* خوب میگفت که: از هیچ کار بچگی هام پشیمون نیستم، جز اینکه دوست داشتم بزرگ شم.

پا به پای کودکی هایم بیا

  • پا به پای کودکی هایم بیا
    کفش هایت را به پا کن تا به تا
    قاه قاه خنده ات را ساز کن
    باز هم با خنده ات اعجاز کن
    پا بکوب و لج کن و راضی نشو
    ...
    با کسی جز دوست همبازی نشو
    بچه های کوچه را هم کن خبر
    عاقلی را یک شب از یادت ببر

ادامه نوشته

به خاطر قامت کوچک تو، در دست های بزرگ من

به خاطر قامت کوچک تو
در دست های بزرگ من

به خاطر قامت کوچک تو، در دستان بزرگ من

به خاطر لب های بزرگ من
بر گونه های لطیف تو

به خاطر مشت کوچک تو
به دور انگشت سبابۀ من

به خاطر تو
به خاطر تو
تمام قد؛ ایستاده ام...

دلنوشته ها

* برگرفته از این شعر احمد شاملو ست.

* تقدیم به همۀ نوزادهایی که این روزها و ماه ها به دنیا آمده اند و می آیند و به خاطر همۀ مادر و پدرهایشان که دوستان دور و نزدیک من یا حتی دوستانِ دوستانم در این محیط مجازی اند :)

+ ثنا و دو قولوهاش                                                         + این همینه ... همین... نه بیشتر نه کمتر

+ خواهرزاده از دیار حبیب                                                + مسیر

+ مادرانه                                                                       + یو تاب                                                                       

+ شکرشکن شوند همه طوطیان هند                               + عقیق سبز                                                                

+ به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل                            + دلاویزترین و دست نوشته های من از زندگی                  

+ آسیدعلی آقا و فاطمه سادات                                       + محرمانه                                                                   

+یک بشقاب روانشناسی با سس سیاست

اینا کسایی بودن که من میخوندم و میشناختم. شما هم اگه کسی رو میشناسید، اضافه کنید خب :)

هبوطِ فرشته

دنیایِ کوچکش را تا زده

و آرام، زیر سرش گذاشته

فرشته کوچکی که هبوطش بر زمین

تازه آغاز کرده


دلنوشته ها

پ.ن: عکس گرفته شده از اینجا (+)

اینچنین رنگین کمانم

                 از هر دیار
                 از هر نژاد
                 رنگی می گیرم
                 زرد
                 سفید
                 سرخ
                 سیاه

                 آنگاه رنگین کمان خواهم شد!

کودکانی از هر دیار...‏

از "مثل یک حباب آبی"
* توی گودر، این شعر را، روی این عکس نوت کرده بودم.

لبخندهای کوچکتان را نگه دارید برای ما آدم های بی رؤیا

                    در جهانی خالی از رؤیا،

                    کودکان؛

                    یادآورِ پروانه و رنگین کمان هستند...

نه دوچرخه ای... نه کودکی ای...‏

کاش مانند کودکی
از سقف اتاق مادربزرگ
دوچرخه ای چکه میکرد
تا
باقی عمر را
همچون کودکی
روی آن سپری کنم.

کاش دوچرخه ای بود و کودکی...‏

کیکاووس یاکیده
بانو و آخرین کولی سایه فروش

روزگار کودکی، برنگردد... دریغا!‏

کودکی؛
چیزی مثل بادبادک رها شده از نخ بود،
آنقدر بالا رفت
تا گم شد!

کودکی ام؛ چونان بادبادکی رها شده در باد، از دستم رفت...
امیر آقایی


پ.ن: بچه که هستیم، بعضا بدمان نمی آید که زودتر بزرگ شویم.
یادم نمی رود که چه طور تلاش میکردم و دوست داشتم قد م زودتر بلند شود تا دستم برسد چراغ را روشن کنم و حالا، آن کلید چراغ چه قدر از نظرم کم ارتفاع می آید و خنده ام میگیرد به تلاش کودکی ام و فکر میکنم که چه قدر کوچک بودم که حتی دستم به کلید برق هم نمی رسید!
گاهی؛ کودکی امان را به یکباره از دست میدهیم، گاهی اندک اندک و به جبر زمان و گاهی هم جور دیگر...
به هرجهت، یک روز بلند میشویم و میبینیم که دیگر حق بچگی کردن هم نداریم... و یک روز از این اتفاق دل مان میگیرد...

یاد کودکی...

یادم آمد
شوق روزگار کودکی
مستی بهار کودکی
...
یادم آمد
آن همه صفای دل که بود
خفته در کنار کودکی
...


بازگرد ای خاطرات کودکی

بازگرد ای خاطرات کودکی
برسوار اسبهای چوبکی

خاطرات کودکی زیباترند
یادگاران کهن ماناترند

درسهای سال اول ساده بود
آب را بابا به سارا داده بود

درس پند اموز روباه وخروس
روبه مکارو دزد وچاپلوس

روز مهمانی کوکب خانم است
سفره پر از بوی نان گندم است

کاکلی گنجشککی باهوش بود
فیل نادانی برایش موش بود

باوجود سوزو سرمای شدید
ریز علی پیراهن از تن می درید

تا درون نیمکت جا می شدیم
ما پر از تصمیم کبری می شدیم

پاک کن هایی ز پاکی داشتیم
یک تراش سرخ لاکی داشتیم

کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هایش درد داشت

گرمی دستانمان از آه بود
برگ دفتر ها به رنگ کاه بود

همکلاسی های درد ورنج وکار
بچه های جامه های وصله دار

بچه های دکه سیگار سرد
کودکان کوچک اما مرد مرد

کاش هرگز زنگ تفریحی نبود
جمع بودن بود وتفریقی نبود

کاش میشد باز کوچک می شدیم
لااقل یک روز کودک می شدیم

یاد آن آموزگار ساده پوش
یاد آن گچها که بودش روی دوش

ای دبستانی ترین احساس من
بازگرد این مشقها را خط بزن
ناشناس