چه كردى با من؟
حاصلِ سبزترين باور من
برگ زرديست كه از لای ورق های دلم می ريزد
مانده ام سخت غريب
ديگر از سبزترين حادثه هم می ترسم...

+ نوشته شده در پنجشنبه پنجم دی ۱۳۹۲ ساعت 17:34 توسط نجوا
|
حاصلِ سبزترين باور من
برگ زرديست كه از لای ورق های دلم می ريزد
مانده ام سخت غريب
ديگر از سبزترين حادثه هم می ترسم...


من طعمِ دردِ برگ را چشیده ام
آن زمان که زیر پای تو له شدم
آن زمان که دست های من از تمام شاخه های این زمین جدا شدند
آن زمان که روی شانه های باد گم شدم
های با توام به زیر پای خود نگاه میکنی؟
های با توام به حرف های من گوش می دهی؟


مرا
باد
با برگهايم می چرخانَد
كولی وار
دور زمين می گردانَد و می گردانَد...
حیران و رها؛
سرگردان و آواره؛
من!

میپرسم از پاییز؛
اندوه، یعنی چه؟
در زیرِ پاهایم،
برگهای
خشک،
بسیارند...

بی تو
چون
برگ
از شاخه افتادم
زرد و سرگردان
در کف باد م

گرچه بی برگم
گرچه بی بارم
در هوای تو
بی قرارم...