چه كردى با من؟

حاصلِ سبزترين باور من

برگ زرديست كه از لای ورق های دلم می ريزد

مانده ام سخت غريب

ديگر از سبزترين حادثه هم می ترسم...

برگ زرد لاى دفتر

شاعر؟!

برگ از درخت خسته میشه، پاییز فقط بهونه ست

پــاييــز هيــچ حــرف تــازه‌ای بــرای گفتــن نــدارد
 
بــا ايــن همــه
 
از منــبر بلنــد بــاد
 
بــالا کــه مــی‏ رود؛
 
درخــت‌هــا چــه زود بــه گــريــه مــی افتنــد
 
 
«حافظ موسوی»
 
* عکس را در سرخه حصار تهران گرفته ام.

زیر پای تو

من طعمِ دردِ برگ را چشیده ام
آن زمان که زیر پای تو له شدم
آن زمان که دست های من از تمام شاخه های این زمین جدا شدند
آن زمان که روی شانه های باد گم شدم
های با توام به زیر پای خود نگاه میکنی؟
های با توام به حرف های من گوش می دهی؟

قدم زدن در پاییز

* دوستی پیشنهاد داده بود كه این را بیاورم اینجا، هرچند نام سراینده اش خاطرش نبود و من هم نیافتم.
به هرحال، این عكس را كه دیدم، فكر كردم كنار این شعر بیاید مناسب است.

فناي ِ خويشتن....

برگهايم ريخت بر رويِ زمين ، يعني درخت
خود به مرگ خويشتن ، راي ِ موافق مي دهد

كاظم بهمني 

اگه دستم به جدایی برسه، اونو از خاطره ها خط میزنم

برگ ها از شاخه می افتند و تنها می شوند
از جدایی، گرچه می ترسم، به من هم می رسد...

 
خشک شد... تنها شد... افتاد

بر آوارگی برگ ها در باد اندیشیده ای؟‏

مرا
باد
با برگهايم می چرخانَد
كولی وار
دور زمين می گردانَد و می گردانَد...
حیران و رها؛
سرگردان و آواره؛
من!


پ.ن1: عنوان از من نیست، شعر هم. از همانجا که لینک داده ام، برداشته ام، اما نه آن طور که بود، اینطور برای من دلنشین تر بود و حسم برای این عکس، اینطور بیشتر می پسندید. یک بار، همان اوایل هم گفته بودم که اینجا بنا نیست مرجع شعرها باشد، بناست حسی که با عکسی همراه میشود، یا شعری که در ذهنی می آید باشد، شاید که شعر حتی، مستلزم تغییر شود، گریزی نیست و منعی حتی برای اینجا. گفتم که توضیح دهم. ضمن این که با همه ی این حرف ها، سعی شده، تا حدی امانت حفظ شود، لینک ها داده شوند، و توضیح آورده شود که چه تغییری بود!

پ.ن2: هیچ آن برگهای سرگردان در کفِ باد را دیده ای؟!/ آن برگهای حیران و رها در دستان بادِ پاییزی/ سبک... بی وزن... آواره.../ به هر آن سو که باد خواهد، کشدشان/ و سرانجامشان.../ فنا.../ چونان من/ در دست بادِ زمان/ این سو کشان، وان سو کشان/ آخر ز نا افتم؛ خراب...

اندوه؛ همین برگ های خشک

می‌پرسم از پاییز؛
اندوه، یعنی چه؟
در زیرِ پاهایم،
برگ‌های خشک،
بسیارند
...

برگ‌ها زیر پاهایم، بسیارند

محمد مهدوی‏ اشرف

* این عکس هم بود، حالا پیشنهاد بدهید که کدام هماهنگ‏ تر و مناسب ترند برای شعر؟
* ضمناً یک تغییر خیلی کوچک در شعر داده ام.
لازم به یادآوری ست که اینجا بنا نیست مرجع اشعار باشد، پس چنین تغییراتی و زبان حال سازی، بنا به حس آورنده، از نظر ما ایرادی ندارد!

برگ پاییزم و بی تو بر زمین افتادم...‏

بی تو
چون برگ از شاخه افتادم
زرد و سرگردان
در کف باد م


گرچه بی برگم
گرچه بی بارم
در هوای تو
بی قرارم
...

برای شنیدن