با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر

دی شیخ با چراغ همی‌ گشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست...
چراغی در دست

جلال الدین محمد بلخی (مولوی)

* كامل شعر را بخوانید حتما. و اگر خواستید با صدای علیرضا عصار بشنوید.
* عنوان از
شعر فاضل نظرى.
ادامه نوشته

فانوس را بالا گرفته ام و میگردم!‏

لبریز شکست هم‏چنان می‏گردم
دیوانه و مست هم‏چنان می‏گردم
در شهر شما در به در انسان‏م
خورشید به دست هم‏چنان می‏گردم

فانوس را بالاتر گرفته ام

چراغی برآور!‏

درون‏ها تیره شد،
باشـد کـه از غیــب
چراغی بر کند خلوت نشینی...

چراغی برکند خلوت نشینی

حافظ

چراغی به دستم...‏

          چراغی در دستم، چراغی در دلم.
          زنگار روحم را صیقل می‌زنم.
          آینه‌ ای برابرِ آینه ‌ات می‌گذارم،
          تا از تو؛
          ابدیتی بسازم...

با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر...‏

احمد شاملو

پ.ن 1: کامل شعر را با عنوان "باغ آیینه" از اینجا بخوانید و با صدای شاعر نیز بشنوید.

پ.ن 2: بماند که تصویر، دو بیتِ دیگر هم یادآورد میشود:
با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر/ هیچ کس، هیچ کس اینجا به تو مانند نشد
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر/ کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
منتها اولی را قبلاً آورده ام و آن یکی را هم گذاشته ام بعدتر با تصویری دیگر بیاورم.


با چراغی من بگشتم در پی ات...‏‏

با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر
هیچ کس، هیچ کس اینجا به تو مانند نشد....


فاضلِ نظری
کتاب "گریه های امپراتور"

ابدی...



چراغی در دستم، چراغی در دلم
زنگار روحم را صیقل می‌زنم
آینه‌ ای برابرِ آینه ‌ات می‌گذارم،
تا از تو؛
ابدیتی بسازم...