عطر صلوات میدهند این گل ها، این دست ها
تو
میرسی
مثل
این شکوفهای که قرار است
روزی
هلو شود...
جهان،
گل كردن ِ يكتايي ِ اوست ...
.
.
.
بيدل دهلوي
شكــوفــه،
انكــار انتهــاســت . . .
«یدالله رویایی»
*عنوان قسمتی از شعر احمد شاملو
*عکس را در روستای پدری، جاسب، گرفته ام
به "تو" فكر ميكنم
و بهاري در خيالم ميرويد
چون پيامبر ِ كوچك ِ رانده از درگاهي ميشوم،
تنها، بي كتاب، بي پيروان
تبعيد شده به صحرايي دور
كه نامت را كه مي آورم
هنوز معجزه اي اتفاق مي افتد.
.
.
آن هنگام که؛
عطر بهار نارنج،
در آن کلام مقدس پیچید...
من؛ تو را...
از پشت چشم هایِ بسته ام دیدم؛
خوبی های تو را و لطف تو را.
بهار نارنج را به نسیم بسپار....
و اگر خواسته ام را خواستی؛
کتاب را به نشانِ عهدی میان ما،
با خود بردار...
وگرنه بماند....
* از دیالوگ فیلم شیدا، به کارگردانی کمال تبریزی
فرّاش
باد صبا را گفته، تا فرش زمرّدین بگسترد
و
دایۀ ابر بهاری را فرموده، تا بنات نبات را در مهد زمین بپرورد
درختان
را به خلعت نوروزی، قبای سبز ورق در بر کرده
و
اطفال شاخ را، به قدومِ موسمِ ربیع کلاه شکوفه بر سر نهاده...
ذخیره ای بنه از رنگ و بوی فصل بهار
که می رسند ز پی رهزنان بهمن و دی
چو گل نقاب برافکند و مرغ زد هو هو
منه ز دست پیاله، چه میکنی؟ هی هی
بهار 91 شیراز