گنجشکم باش!
نخواهم شد پر و بال کسی که...
نمی گریـم بر احوال کسی که...
اگر گنجشک من باشی، از امشب
نمی گردم به دنبال کسی که...
سیدحبیب نظاری
عکس از اینجا
نخواهم شد پر و بال کسی که...
نمی گریـم بر احوال کسی که...
اگر گنجشک من باشی، از امشب
نمی گردم به دنبال کسی که...
سیدحبیب نظاری
عکس از اینجا
«گروس عبدالملکیان»
وجودم از تمنای تو سرشار است
زمان در بستر شب خواب و بیدار است
هوا آرام شب خاموش راه آسمان ها باز
خیالم چون کبوترهای وحشی می کند پرواز
پرنده
هی پرنده ی بی پروا
در پی آن فوج گمشده بر مه آشیان مساز!!
من ساختم
باد آمد و همه ی رویا ها را با خود برد!!
که بال کهکشان دارد
«هوشنگ ابتهاج»
*عکس را در سواحل مازندران گرفته ام
"ترا ز کنگره عرش می زنند صفیر"
«علی داوودی»
دوستات دارم
و همین غمگینترم میکند...
وقتی که نمیتوانم چهارفصل جهان را
بر شانههای تو آواز بخوانم
وقتی که بادی
برگهایات را از من میگیرد...
درخت بالابلند من!
باور کن این همه خواستن غمگین است
برای پرندهای که از کوچی به کوچ دیگر پرواز میکند...
"مریم ملکدار"
حالا که رفته ای،
پرنده ای آمدست، در حوالی همین باغِ رو به رو
هیچ نمی خواند،
فقط می گوید:
کـــو کـــو؟!
در کجای این فضای تنگ بی آواز
من کبوترهای شعرم را دهم پرواز؟
پ.ن1: به مناسبت سالمرگ فریدون مشیری، که در سوم آبان، پرید... روحش شاد...
پ.ن2: شعرکامل، با تصویر دیگری، در ادامه مطلب می آید. اگر به نظرتان آن تصویر بهتر است، بفرمایید.
پرنده گفت: کوچ
درخت گفت: آه
پرنده کوچ کرد و رفت تا بها ر
درخت ماند و انتظار!
افسانه شعبان نژاد
از کتاب "پرنده گفت شاعرم"
* انتخاب شعر و تطابق با تصویر، از عکاس در اینجا.
دلنوشته ها
(نجوا رستگار)
* وقتى از تو مينويسم، واژگانم پرنده میشوند، دعاهایم به رقص می آیند و طبق طبق گل های امید در دلم شکوفا میشود....وقتى معناى كريم از ذهنم ميگذرد... دلخوشى خوبى دلم را پر ميكند...
* خطوط بالاتر هم همینجوری، وسط مجلس میلاد کریم اهل بیت، از ذهنم گذشت، کاغذ در آوردم از کیف و یادداشت کردم که بیاورم این فضا، شاید به دلی بنشیند...
+ اینجا هم آورده شده.
اشتباه نکن!
اردیبهشت وقت جفت گیری پرنده هاست
نه وقت عاشقانه های سبز گفتن!
پاییز که امد
با اولین فرود برگ
میگویمت از عشق و جلوه های رنگینش!
دلنوشته ها....
م.ب(اردیبهشت 91)
یه درخت خشک و بی بــــــر، میون کویــــــر داغ
توی ته مـــوندۀ ذهنش، نقش پر رنـگِ یه بـــــاغ
شاخۀ سبزِ خیالش سر به آسمـــــون کشیـــــد
بر و دوشش، همـه پر شد ز اقـــــــاقی سپیــــد
زیر سایۀ خیالی، کم کمک چشمـــــــاشــو بست
دید دوتــا کفتر چاهـی روی شاخه هاش نشست
اولی گفت: اگه بـــارون باز ببـــاره تو کویـــــــــر
دیگه امّا سر رسیـــده عمـــرِ این درخــت پیــــر
دومی گفت که قدیمــــــــــا یادمه کویر نبـــــود
جنگـل و پرنــــده بــــود و گــــــــــــذر زلــال رود
گفتن وُ از جــا پریدن با یه دنیــــــا خــاطــــــره
اون درخت امّا هنوزم تو کویــــــرِ بــــــــــــاوره!
پر از رقصيدن
گنجشك ها باش
هميشه بر تن گنجشك ها باش
به مردم اعتمادي نيست، باران
خودت
پيراهن گنجشك ها باش