یک روزی که خوشحال تر بودم..

یک روزی که خوشحال تر بودم
یک نقاشی از پاییز میگذارم, که یادم بیاید زمستان تنها فصل زندگی نیست
زندگی پاییز هم می شود, رنگارنگ, از همه رنگ, بخر و ببر!
یک روزی که خوشحال تر بودم
نذرم را ادا می کنم
تا روزهایی مثل حالا
که خستگی و ناتوانی لای دست و پایم پیچیده است
بخوانمشان
و یادم بیاید که
هیچ بهار و پاییزی بی زمستان مزه نمی دهد
و
هیچ آسیاب آرامی بی طوفان.
چیزی شبیه نخی در باد..حتی!

شبیه زنگی بسته به نخی در باد
کاری به این وزش ام نیست
ولی زنگوله وار، صدا می کنم.
فصل های گرم را عاشق بوده ام
اما پائیز را گریسته ام و حالا
دهانم پنجره ای بسته به زمستان است
حالا، دلم برای کسی تنگ می شود
کسی شبیه من از باد
که هنوز در تمام وعده های سکوتم
نرم میوزد
در نبود تو، کارم به گلدوزی کشیده...
پاییز؛
گوشه ی دستمالم
برگ سبز ی دوختــم
بهار؛
صدای گنجشکان را
زمستان؛
نقش پنجره را دوختم
تابستان؛
صدای دریا را
در این اتاقِ بی دریچه
بی بهار
بی تو

قدسی قاضی نور
از "مثل یک حباب آبی"
