از خواب خسته ام

از خواب خسته ام

از خواب خسته ام

به چیزی بیشتر از خواب نیاز دارم
چیزی شبیه بیهوشی،
برای زمان طولانی

شاید هم از بیداری خسته ام
از این که بخوابم
و تهش بیداری باشد
کاش می شد سه سال یا شش سال
 یا نه سال خوابید

و بعد بیدار شد
نشد هم...
نشد...

عباس معروفی

من با تو زندگی می کنم

سبز آبی کبود من!
باور کن
همه ی دنیا فقط تویی
و برخی دوستان
بقیه هم تکراری اند...

من با تو زندگی می کنم

عباس معروفی

اگر ميتوانى اثر ت را بردار و برو

می روی
تمام که نمیشوی
تنها میروی و من
             
به رد پایت
که روی زندگی ام مانده
خیره می شوم...

عباس معروفی



* فریبا وفی:
فکر می‏کردم آدم‏ها همان‏طور که آمده اند، می‏روند. نمی‏دانستم که نمی‏روند؛ می‏مانند! ردّشان می‏ماند، حتی اگر همه چیزشان را هم با خودشان بردارند و بروند...

* نادر ابراهيمى: چه کسی می‌تواند بگوید تمام شد و دروغ نگفته باشد؟
* گمونم خودم هم تحت تأثير ديالوگ يه فيلم، نوشته بودم:
اثر انگشت‏مون، روی زندگی کسانی که دوست‏شون داشتیم؛ میمونه، همونجور که اثرشون روی زندگی‏مون میمونه...شاید
تا همیشه...
حالا شايد بتونم اضافه كنم كه احتمالا اون اثر انگشت رو زندگى خيلى از نزديكان مون ميمونه و اثر انگشت اون ها بر زندگي ما. و نه فقط اونا كه دوست داشتيم!
بعد اينكه
اين آثار بسته به نزديكى و حس مون به اون آدم ها و ميل مون به موندن يا از بين رفتن اثر، ممكنه به مرور كمرنگ و محو شه يا هيچ وقت از بين نره و مثل نقش هك شده يا داغ خورده بر پيشانى، همراه مون بمونه...

خواب تو ...

تو ﻣﯽﺩﺍﻧﯽ
ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﻧﻤﯽﺗﺮﺳﻢ ،
ﻓﻘﻂ
ﺣﻴﻒ ﺍﺳﺖ
ﻫﺰﺍﺭ ﺳﺎﻝ ﺑﺨﻮﺍﺑﻢ
ﻭ ﺧﻮﺍﺏ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﺒﻴﻨﻢ

...


"عباس معروفی"

تو را به دل پاییزی ات...


وقتی كه می رفتی
بهار بود

تابستان كه نیامدی
پاییز شد

پاییز كه برنگشتی
پاییز ماند

زمستان كه نیایی
پاییز می ماند

تو را به دل پاییزی ات

فصلها را
به هم نریز


 

مجید محمدی