سه‌شنبه شب
پایان باران هزار و سیصد و هشتاد و تو*
یکدستی‌ات مستم کرده بود

(تقصیر خاک بود و عطری که از موهایت بلند)
وارونه در عکسی سیاه و سفید نشسته‌ام
وبخار چایی که همیشه از کادر بیرون می‌زند

بوی تند امروز سه‌شنبه و خاکی که باران می‌خورد
عشقت به گردن من افتاده بود
گناهم به گردنت



روجا چمنکار

* یکهزارو سیصد و نود تو...