بوی باران و عطر..

سهشنبه شب
پایان باران هزار و سیصد و هشتاد و تو*
یکدستیات مستم کرده بود
(تقصیر خاک بود و عطری که از موهایت بلند)
وارونه در عکسی سیاه و سفید نشستهام
وبخار چایی که همیشه از کادر بیرون میزند
بوی تند امروز سهشنبه و خاکی که باران میخورد
عشقت به گردن من افتاده بود
گناهم به گردنت
روجا چمنکار
* یکهزارو سیصد و نود تو...
+ نوشته شده در سه شنبه سی و یکم اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 14:17 توسط م.ب
|