عاقبت يك روز برفى، ميروم و گم ميشوم...
قرار
بود برفى بيايد و مرا با خود ببرد...
قرار بود برفى بيايد و من
چترم را بردارم
بزنم به برف
تکه های روحم را
با آن ببارم
و
گم شوم...
.
زمستان
از نیمه گذشته وُ
خبری
از آن برف نیست...
پس
من کجا گم شوم؟ چگونه؟
+ نوشته شده در سه شنبه هفدهم بهمن ۱۳۹۱ ساعت 0:53 توسط نجوا
|