من از خویش می ترسم...

من از شلاق افکار ِ تهی بر خویش می ترسم...

 

از خویش می ترسم

سیمین بهبهانی

دلم صراحی لبریز آرزومندی‌ست!

مرا
هزار امید است
و هر هزار
تویی

ادامه نوشته

جای خالی...

561608_422888574413477_1591997897_n.jpg (480×288)


هر طرف ایاتی از خوشحالی است
 زین میان جای
تو
تنها
خالی است ...


سیمین بهبهانی

نغمهٔ روسپی


بــده آن قــوطــی ســرخــاب مــرا            تـا زنـم رنـگ به بی رنگی ِ خویش
بـــده آن روغــن ، تــا تــازه کــنــم           چـهـره پـژمـرده ز دلـتـنـگی خویش

سیمین بهبهانی

ادامه نوشته

رفت...



او همه چون مستی ی ِ یک جرعه می
در سر من، در تن من، می دوید

او چو شفق من چو شب تیره فام
سر زده بر دامن من، می دوید

آن که مرا عاشق دیوانه بود
با که بگویم ز برم رفت رفت

روز شد و شب شدم و کوهسار
پرتو مهرش ز سرم رفت رفت




(سیمین بهبهانی)

ادامه نوشته

بی انتها...









زاد و مرگ ما دو نقطه ست
در دو سوی طول یک خط
هر چه هست ، طول خط است
ابتدا و انتها نه
در میان این دو نقطه
می زنی قدم به اجبار
در چنین عبور ناچار


سیمین بهبهانی