پیراهن عزای تو جوشن كبیر ماست 
ذكر سلام بر تو دعای مجیر ماست
...

پیرهن مشکی عزا

رحمان نوازنی* عنوان از شعر خوب حسن لطفی
همین شعر و تصویری دیگر
* شعر کامل همراه تصویری دیگر در  ادامه مطلب
+ اما این تصویر را که بعدتر دیدم، خیلی خووبه


* از بچگی صبح های اولین روز محرم، دقیقا صبح اولین روز، همیشه تفاوت فضا به شدت برایم محسوس بود. از لباس های مشکی زیادی که به تن ها شده بود که غیر از پرچم های هیئات و مراسمات بود. و من این را دوست داشتم... امسال اما متأسفانه کمتر این را دیدم، هرچند پرچم های مراسم ها، چندسالی هست که پررنگ تر از بچگی ها دیده میشوند...

* مجلسی که سال قبل میرفتم، شب آخر عزاداری ها میخواند:
                                 پیرهن سیاه مو بذار کنار، برا شبِ اولِ قبر من...
فرم مداحی اش جالب بود، هرچند همین تکه اش را از همه بیشتر دوست داشتم و قبول داشتم، آن هم به خاطر آن وصف که از علماء شنیده و خوانده بودم که در وصیت هایشان آورده بودند، دستمال گریه بر اباعبدالله و پیرهن سیاه شان را با آنها دفن کنند...

* این تکه این مداحی هم خوب: شبِ اولِ محرم، سینه زنت آرزوشه... با دستای پیر غلام ت، پیرهن سیاه بپوشه...

* این وسط ها که از پیرهن مشکی عزایش میگویم، یک آن یادم به پیراهن پاره پاره میافتد... آه... :(
         گل من یک نشانی در بدن داشت... یکی پیراهن احمد به تن داشت...

* محرم که میشود، آدم به شاعرها حسودی اش میشود... محرم ها باید شاعر بود و شعر مصیبت گفت...
خوب است که این همه شعرهای خوب و آیینی هست... خدا به ذوق شاعرانه شان برکت دهد و شعرهایشان پرمغزتر و مورد تأیید خود حضرات قرار گیرد ان شاءالله...

* در "با کاروان عاشوراییان" پست های با این موضوع را آورده و میآوریم ان‏ شاءالله...