دفتر خاطراتِ من و یاد تو

کـاش دفتـر خاطراتــم؛
چراغ جادو بود،
تا هر وقت از سـرِ دلتنگی؛
به رویش دست می کشیدم؛
تــو از درونش،
با آرزوی من، بیرون می آمدی...


من و برگها؛ هر دو آواره در باد...‏

بادی که وزید
همه چیز را برد

جز یاد تو را

که گردگیری کرد
!‏

آوارگی برگ ها و من، در باد
از "مثل یک حباب آبی"