اثر..
من از عقل جن نیز
فرسنگها دورم...

اثر انسان روی مریخ
این عکس متعلق به کاوشگر قدیمی مریخ به نام آپورچیونیتی است
عکسی که که روی دیوار اتاق دکتر فیروز نادری دانشمند ایرانی ناسا نصب شده!!!
ماه بالای سر تنهایی ست!
خودم را دوست دارم
از روزی که دریافته ام
جز خودم کسی را ندارم
که دلداریم بدهد
برایم آواز بخواند
و با همۀ بدیهایم
ترکم نکند.. .
از وقتی خودم را دوست دارم
دیگر تنها نیستم !
شهرِ من!
من به تو میاندیشم
نـه به تنهـایـی خویـش...
پ.ن: ای شهرِ من... ای مردمان شهر من... تنهایی ام بر باد، باد... وقتی شما، در خاطر و اندیشه ام، زنده ید...
آدمهای تنها
آزروهای کوچکی دارند
شبیه اینکه کسی
در خانه را به رویشان باز کند.
طاهره قصدی
باران که می بارد
تمام کوچه های شهر
پر از فریاد من است
که می گویم
من تنها نیستم
تنها، منتظرم
تنها..
جای من خالی است
جای من در عشق
جای من در لحظه های بی دریغ اولین دیدار
جای من در شوق تابستانی آن چشم
جای من در طعم لبخندی که از دریا سخن می گفت
جای من در گرمی دستی که با خورشید نسبت داشت
جای من خالی است
من کجا گم کرده ام آهنگ باران را!؟
من کجا از مهربانی چشم پوشیدم!؟...
کجایی ای رفیق نیمه راهم
که من در چاه شبهای سیاهم
نمی بخشد کسی جز غم پناهم
نه تنها از تو نالم کز خدا هم
درختی خشک را مانم به صحرا
که عمری سر کند تنهای تنها
نه بارانی که آرد برگ و باری
نه برقی تا بسوزد هستیش را
باز هم تنهایم
لب مردابی - آه
خسته و سرگردان...
.
سرد و ظلمت زده است آینۀ این مرداب ...
گوشه ای از دل آب؛
سر برآورده گلی زیبا رو
گل نیلوفر من، زادۀ این تصویر است...
حالمان بد نيست غم کم مي خوريم
کم که نه! هر روز کم کم مي خوريم
خنجــــــري بر قلب بيمارم زدند
بي گناهـــــي بودم و دارم زدند
دشنه اي نامرد بر پشتم نشست
از غم نامــــردمي پشتم شکست
چند روزي هست حالم ديدنيست
حال من از اين و آن پرسيدنيست
گاه بر روي زمين زل مي زنم
گاه بر حافظ تفاءل مي زنم
حافظ ديوانه فالم را گرفت
يک غزل آمد که حالم را گرفت:
خود غلط بود آنچه مي پنداشتيم"
حميدرضا رجايی
من به آمار زمین مشکوکم
اگر این شهر پر از آدم هاست
پس چرا این همه دل ها تنهاست؟!
"در انزوای کوچه تنهایی،
وقتی دلم برای گریه گرفته است،
ابر با چشم خستۀ من؛
گریه میکند...."
* بیا تا برایت بگویم،
چه اندازه تنهایی من بزرگ است,,,..
و رفت تا لب هيچ
و پشت حوصله نورها دراز كشيد
و هيچ فكر نكرد
بر
نیمکت شکسته ای در باران
در دست تو چتر بسته ای در باران
باران باران باران باران باران
تنها تنها نشسته ای در باران
تو فکر یک سقفم؛
یک سقف
بی روزن
یک سقفِ پابرجا؛ محکمتر از آهــن
سقفی که تنپوشِ هراسِ
ما باشه
تو سردی شبها؛ لباسِ
ما باشه...
ایرج جنتی عطایی
بشنویدش با صدای فرهاد
پ.ن: دستی باید باشه/ ما رو با هم بکشه/ نه که مثل حالا/ ما رو تنها بکشه...
نگاه مرد مسافر به روی میز افتاد:
"چه سیب های قشنگی!
حیات؛ نشئه تنهایی است."
و میزبان پرسید:
قشنگ یعنی چه؟
- قشنگ یعنی تعبیر عاشقانه اشکال!
و عشق، تنها عشق؛
تو را به گرمی یک سیب میکند مأنوس!
چقدر این دوستداشتنهای بیدلیل خوب است
مثل همین باران ِبیسوال
که هی میبارد
که هی اتفاقا
آرام و شمرده شمرده
میبارد
اینجا همه هر لحظه می پرسند :
« حالت چطور است ؟ »
اما کسی یک بار
از من نپرسید :
« بالت ... »
"باران می بارد!
با این دو نفره بودن هوا؛
من؛ تنها!
تو؛ تنها!"
و چتر؛ سایبانِ فراموشی ما...
پ.ن
1: اول صبحی بنشینی پای لپ تاپ که به هوای مرتب کردنِ مقاله
ها، خوابت نبره، اما صدای بارون بی تاب ت کنه. صدای چرخ ماشین ها
روی آسفالتِ خیس حتی...
همین بشه که بری بین عکس ها و شعرهای بارونی بگردی و سرآخر هم دوتا
که بیشتر به هم میان رو جدا کنی برای اینجا و البته این بلاگفا گند بزنه به حال ت و نفرسته!
با این همه خدا رو شکر میکنی برای هوای خووبِ این روزها...
پ.ن 2: نقاشی های این نقاش رو خیـــــلی دوست دارم، فضا و ترکیب فوق العاده رنگ هاش عالی ن، نقاشی های دوست داشتنی تر از این هم بود، اما این یکی بیشتر به فضای شعر و اول صبح میومد.