بند نمی آیند...
+ نوشته شده در شنبه یکم بهمن ۱۳۹۰ ساعت 11:2 توسط نجوا
|
باد برف همه جا بود
دنیا کوچکتر از آن است
که گم شده ای را در آن یافته باشی
هیچ کس اینجا گم نمی شود
آدم ها به همان خونسردی که آمده اند
چمدانشان را می بندند
و ناپدید می شوند
یکی درمه
یکی در غبار
یکی در باران
یکی در باد
و بی رحم ترینشان در برف
آنچه به جا می ماند
ردّ پایی ست
و خاطره ای که هر از گاه پس میزند
قطـار
می رود…
تو می روی…
تمـام ایستگاه میرود…
و من چقدر ساده ام که
سال های سال؛
در انتظار تو،
کنار این قطار رفته ایستاده ام!
و همچنان،
به نرده های ایستگاه
رفته؛
تکیه داده ام!