چای  با تو می چسبد فقط...

چای من لبریز و لب دوز است و لب سوز است، آآآی!

می خوری با من تو چای؟

گرچه کامم تلخ و چایم تلخ و روزگارم نیز تلخ

امّا دلبَــــرم

گر تو آیی

لب گشایی

لب بریزی

لب بسوزی

لب بدوزی

وااای!

بَه چه محشر می شود

اندازه ی یک چای خوردن

کام ِ من شیرین نمایی

دلبرم

ماه ِ آبان است و چای

با تو می چسبد فقط...

خبر تلخ از آنجا شروع شد که...‏

روزنامه‌ها هرگز نمی‌دانند
تمام اتفاق‌های تلخ جهان
می‌تواند از فنجانی چای شروع شود
و گاهی دریا در سکوت رفتن کسی
غرق می‌شود

قهوه و روزنامه 

مریم ملک‌دار
از شعری بلندتر

دلم ميگيرد؛ برای تو... برای خودم...‏

دلم می گیرد

وقتی "تنهایی"، زودتر از من

رو به رویت نشسته

و با تو چای می نوشد

چاى تنهايى

علیرضا عباسی

* بیا اين بار چای مان را با هم بنوشیم...
*
این عكس هم خوب بود.

حرف های در گلو مانده

حالا من مانده ام
و پنجره ای خالی
و فنجان قهوه ای
که از حرف های نگفته
پشیمان است ...

و هر چه خاطره دارم از آن محل دارم

به یاد چایی شیرین کربلایی ها
لبم حلاوت "احلی من العسل" دارد...


سید حمیدرضا برقعی



* بهترين تصويرى كه يافت شد، همين بود. يعنى اگه بيت هم روش نبود، با همين بيت همراهش ميكردم.
اين و اين را هم ببينيد.

دم ِ تازه

وقت‌هایی که چای تازه دم را
بی‌هوا
دو تا می‌ریزی


تو و من و دلم

عصر زمستان

تو چای می نوشی و من..

قند در دلم

آب می شود

                                                                                                      ساقی سعادت

رفتن ت؛ اصلی ترین بحران

تو رفته ای
و بحران نوشیدن چای بی تو در این خانه
مهمترین بحران خاورمیانه است و
این احمق ها هنوز سر نفت میجنگند...

فنجان چای و روزنامه و جای خالی تو

پوریا عالمی

از من بگذر...


گو به مردِ من این شاهزاده شیرین نیست
زنی است تلخ تر از طعم ِقهوه قجری

 اعظم سعادتمند 

من چهره‌ات را بی‌شکر می‌پسندم

بگذار برایت چای بیاورم، راستی گفتم که دوستت دارم؟

گفتم که از آمدنت چقدر خوشحالم؟

حضورت شادی‌بخش است مثل حضور شعر

«نزار قبانی»

*متن کامل شعر در ادامه مطلب

ادامه نوشته

بیا دنیا را عوض کنیم

گاهی
تنها دو نفر می‌توانند
تمام دنیا را پشت میز كافه‌ای
مثل یك حبه قند در فنجانی چای
به هم بزنند...

ادامه نوشته

نشسته ام کنار سینی چای با تو

دو استکان بنشین، رفعِ خستگی خوب است
دوبــاره در دلم انگار، چــای دم کردند...‏

دو استکان چایی

محمدعلی بهمنی

از دفتر "من زنده‌ام هنوز و غزل فکر میکنم"

ادامه نوشته

پر كن پياله را
كين جام ِ آتشين
ديريست 
ره به حال ِ خراب ِ من نمی برد...  


فریدون مشیری


*  ما با اينم يه روز مست ميشديم!

تنهاییِ مستأصلِ من

تنهایی ام
استکانِ چای‏ی به نیمه رسیده
نه میداند كه تمام میشود
نه میداند که نیمه رها میشود...‏

استكان چاى

دلنوشته ها
(نجوا رستگار)

میخواهی باش، میخواهی نباش! من برایت چای میریزم!‏

تو نیستی
اما من برایت چای می‌ریزم
...

برایت چای میریزم

‏...
چه فرق می‌كند؟
باشی یا نباشی
من با تو زندگی می‌كنم!

رسول یونان


* پیشنهاد میکنم، ادامه مطلب رو ببینید حتما، هم برای خوندن کامل شعر، هم دیدنش پست با اون فرمت :)‏

ادامه نوشته

شبیهِ چایِ بابونه

پُری از حس آرامش، شبیه ِ چای ِ بابونه
با لبخندای شیرینت، تنفس می‏كنه خونه...‏‏

چای بابونه و حس آرامش

ودیعه عزیزدوست

تلخ!‏

تو رفتی
من هم نمردم،
قبول...
درست مثل همین چای، بی قند!

محمد درودگری

ت.ن: انقدر خوب عکس رو با شعر هماهنگ کرده که ترجیح دادم، همونجوری بیارمش اینجا.
البته شعر رو تو پلاس خونده بودم و همونجا هم رویش نوت زده بودم، اما تصویر مناسب برایش در ذهن نداشتم، این خیلی خوب بود، دلم خواست اینجا باشه.
نوتم هم این بود:
راستی، یادم نرود/ همۀ مرده ها را که در خاک نمیکنند/ بعضی هم راه میروند، میخورند، میآشامند، میخوابند و بیدار میشوند/ اما مُرده اند...‏
و من مُرده ام/ سالهاست.../ مُرده ام که "در من هوای هیچ کس نیست!"/ مُرده ام...

و چای میخورم و حسرتِ خراسان را...‏

دو هفته ای ست که ظرف نبات‏مان خالی ست
و چای می‏خورم و حسرت خراسان را...

استکان چای

حسن بیاتانی

منم آن حبّه قندِ کوچک...‏

من با تو چقدر ساده رفتم بر باد
تو نامِ مرا چه زود بردی از یاد
من حبّه‌ی قندِ کوچکی بودم که ...
از دستِ تو در پیاله‌ی چای افتاد

منم آن حبه قند کوچکی که افتاد در پیاله چای

جلیل صفربیگی

* احتمالا پر واضح ئه که عکس به شیوه غیرحرفه ای ادیت شده، نه چندان حوصله بود، نه فتوشاپ کارم و فتوشاپی نصب داشتم، بنابراین با پینت و این اندک حوصله، همین قدر ازم برمیومد. اگه کسی خواست کمک کنه و از عکس اصلی، بهتر مرتبش کنه، خبر بده.

حبِّه قندهای رنگارنگ...حبّه قندهای دلتنگی...‏

              و گاه
              حبّه قندهای
              رنگـارنـــگ
              از جنسِ دلتنــگی
              می افتند در فنجان دل م
              و حل می شــوند؛ آرام آرام...
              و روح مـن؛
              سرمیکشد این نوشیدنی شیریــن را...

              آری؛ سر میکشم این دلتنگیِ رنگارنـگم را....
حبه قندهای رنگارنگ

دلنوشته ها

* اینجا را هم ببیند.

طعمِ تلخِ لحظه ها...‏

                   قهوه را شيرين می‌كنم

                       طعم لحظه‌ها، فرقی نمی‌كند...‏

قهوه شیرین کرده ام... لحظه ها اما همانقدر تلخ ند

ساره دستاران
* این عکس هم هست، نظر بدید که کدوم بهتره؟

چای میخواهد

و چای، دغدغه ی عاشقانه ی خوبی ست

برای با تـو نشستن؛ بهانه ی خوبی ست...‏

چای خوردن دو نفره

حسن صادقی پناه

ادامه نوشته

چای می‌نوشم...‏

چای می‌نوشم که با غفلت فراموشت کنم

چای می‌نوشم ولی از اشک، فنجان پر شده است...‏

فنجان ِ چای

چای دم کن...

خسته ام از تلخی نسکافه ها

چای با عطر هل و گلهای قوری بهتر است

حامد عسکری

آهسته آهسته...

چای ریختن شبانه
وقتی تو نیستی
فرسایشی‌ترین کار جهان است
مثل این‌که پای پی این ساختمان مستأصل
آهسته آهسته؛ استکان استکان آب بریزم تا سست شود
یا پای این چنار متروکه
آهسته آهسته؛ استکان استکان سم بریزم تا خشک شود



پوریا عالمی

چای دم کن.. خسته ام از تلخی نسکافه ها

عشق بعضی وقتها از درد دوری بهتر است
بی قرارم کرده و گفته؛ صبوری بهتر است

 توی قرآن خوانده ام... یعقوب یادم داده است:
دلبرت وقتی کنارت نیست، کوری بهتر است

نامه هایم چشمهایت را اذیت می کند
درد دل کردن برای تو، حضوری بهتر است

 چای دم کن... خسته ام از تلخی نسکافه ها
چای با عطر هل و گلهای قوری، بهتر است

من سرم بر شانه ات؟..... یا تو سرت بر شانه ام؟...
فکر کن خانم اگر باشم چه جوری بهتر است....؟

حامد عسکری

قهوه ات را بنوش!

قهوه ات را بنوش و باور کن
من به فنجان تو نمیگنجم

قهوه ات را بنوش و راحت باش

محمدعلی بهمنی

* شعرکاملش را با صدای پرویز پرستویی، از اینجا بگیرید و بشنوید.