یاد آر آن زن، آن زن دیوانه را که خفت
تو را می خواهم و دانم که هرگز
به کام دل در آغوشت نگیرم
تویی آن آسمان صاف و روشن
من این کنج قفس مرغی اسیرم

* شعر عنوان هم از فروغ فرخزاد است به نام حسرت کاملش را بخوانید
*24 بهمن سالمرگ فروغ فرخزاد گرامی باد
*جای نجوا خالیه که مناسبتارو یادآوری کنه برامون :) :(
کی بر این کلبه طوفان زده سر خواهی زد؟
چون سیب رسیده ای
رها شده در رویا
با رود می روم
کاش
شاخه ای که از آب می گیرم
دست تو باشد!

خسته می شوی گاهی
آرزوها
خود را می بازند
در هماهنگی بیرحم هزاران در ِ بسته
آری پیوسته بسته
خسته خواهی شد
من به یک خانه می اندیشم
شده نزدیک که هجران تو ما را بکشد!
بی روی توأم هست ملالی که مپرس
وز زندگی خود انفعالی که مپرس
هر لحظه چه پرسی که بگو حال تو چیست؟
دور از تو فتاده ام به حالی که مپرس!

هلالی جغتایی
*عنوان از وحشی بافقی :
شده نزدیک که هجران تو ما را بکشد / اشتیاق تو مرا سوخت، کجایی؟! بازآ :(
بباید رفت ازین کاخ دل افروز

کم فرصتی ساز بقا را دریاب
آینده نگر، گذشته ها را دریاب
هر آهنگی که می خورد در گوشت
می گوید : «رفته ایم، ما را دریاب!»
*شعر عنوان از نظامی :
«اگر صد سال مانی ور یکی روز / بباید رفت ازین کاخ دل افروز
پس آن بهتر که خود را شاد داری / در آن شادی خدا را یاد داری»
بی من بیچاره چرا بودهای؟!
رَشک بـرم کـاش قَـبا بودَمی
چـون کـه
در آغـوش
قَـبا بوده ای!

یار بیگانه مشو
یار این طایفۀ خانه برانداز مباش
از تو حیف است، به این طایفه دمساز مباش
می شوی شهره به این فرقه هم آواز مباش
غافل از لعب حریفان دغا باز مباش
به که مشغول به این شغل نسازی خود را
این نه کاریست مبادا که ببازی خود را

وحشی بافقی
*این شعر از حضرت حافظ هم به دلم بود بذارم:
شهره شهر مشو تا ننهم سر در کوه / شور شیرین منما تا نکنی فرهادم
*ببینید و بخوانید و لذت ببرید! :) من که دوست دارم این وبلاگ رو شمارو نمیدونم! ببخشایید اگر دیر به دیر پست میذاریم ولی..
فریاد که سوز دل عیان نتوان کرد

تـو را و مـَرا
بی مـَن و تو
بـُن بـَستِ خلوتی بـَس!
احمد شاملو
خطی بنویس خبری برسان
اگر مرده ای، بیا و مرا ببر!
و اگر زنده ای هنوز،
لااقل خطی، خبری، خوابی،خیالی... بی انصاف!

خواهی چو روز روشن دانی تو حال من
کـارم چو زُلف ِ یار پـَریشـانُ و دَرهـَم است..

قاآنی:
اي تيره زلف درهم اي نافه تتاري / کار من ازتو درهم روز من از تو تاري
ماندن مرد می خواهد

ماندن "مرد" می خواهد.
می شود زن بود و مرد بود، می شود مرد بود و مرد نبود.
مردانگی به عاقل بودن نیست.
پشتِ کسی که آمده ای و اهلی اش کرده ای را دم به دقیقه خالی نکردن "مرد" می خواهد.
مردانگی به منطقی بودن نیست.
عشق و عاشقی کردن "مرد" می خواهد.
احساس امنیت "مرد" می خواهد.
شانه شدن برای بهانه ها و دلشوره ها و دلتنگی های...،
آخ دلتنگی هایش... دلتنگی...
شانه شدن برای دلتنگی های زنی که دوستت دارد "مرد" می خواهد.
مردانگی به موهای سفید کنار شقیقه ها نیست.
مردانگی اصلا به به مرد بودن نیست!
ماندن "مرد" می خواهد.
ساختن "مرد" می خواهد.
بودن "مرد" می خواهد...
بدبختانه تمام خوشبختی های کوچک و ساده ی دنیا "مرد" می خواهد،
و از همین رو کار جهان رو به خوشبختی نیست!
ماه

شبی اما
ماه تنها شبیه خودش بود
و آسمان از سر بیکاری
داشت صورتش را باد می زد...
دوستت نمی داشتم چه می کردم؟
دنیا برای ادامۀ زندگی
توجیه شاعرانه ای می خواست...
دیوار!
هستم...
پیدای پیدا
آنقدر که در نگاهت
فرقی با دیوارها ندارم...

سهیل خطیب مهر
ندانم کجا می کشانی مرا

ندانم کجا می کشانی مرا
سوی آسمان یا به خاموش خاک
نییم در هراس از تو ای ناگزیر
ندانم کجا می کشانی مرا
ندانم کجا
لیک دانم یقین
کزین تنگنا می رهانی مرا...
قرار، بی قرار!
حرف
حرف ِ او بود
چون دوستش داشتم
آخرین بار گفت :
از این به بعد
قرار، بی قرار!
حرف
حرف ِ او بود
از آن به بعد
من
بیقرار
بیقرار
بیقرار...

*عکس از اینستاگرام amir.ali_gh
تو بازنده تر از منی!
آنگاه که تو را از دست دادم،
هردومان بازنده شدیم
من، چونکه تورا بیش از همه دوست میداشتم
و تو،
چون من آن بودم که تو را بیش از همه دوست میداشت
اما تو بازنده تر از منی
چون من دیگری را دوست توانم داشت
آنگونه که تو را دوست میداشتم
اما هرگز یافت نخواهد شد
کسی که تورا چون من دوست بدارد...
ارنستو کاردیناله
*عکس از اینستاگرام hanani_ez
دل آزارترین...
دیدی آنرا که تو خواندی به جهان یارترین
سینه را ساختی از عشقش سرشارترین
آنکه می گفت منم بهر تو غمخوارترین
چه دل آزارترین شد، چه دل آزارترین...

گمشده
من چیزهای زیادی از دست داده ام
هیچ کدامشان
مثل از دست دادن تو نبود
گاهی یک رفتن
تمامت را با خود می برد
و تو تا آخر عمر
در به در دنبال خودت می گردی...

امیر وجود
*پ.ن: این روزها عجیب در به در به دنبال خودم هستم...
غروب جمعة پاییزی...
تنهایی...
به تنهایی هم می تواند
دخل آدم را بیاورد
چه برسد به اینکه
دست به یکی کند با غروب
دست به یکی کند با جمعه
با پاییز...!

عکس از اینستاگرام sinasiav
بالاتر از نگاه منی!

دستم نمی رسد به بلندای چیدنت
باید بسنده کرد به رویای دیدنت...
*شعر از عاکفیان
*هماهنگی شعر و تصویر از اینستاگرامalirezakhatibiii
بعد عمری در کجا باید که پیدایت کنم؟!
همیشه اولین کوپه
از آن زنی ست
که از اندوه ِ چشمان ِ مردی خسته می گریزد
همیشه آخرین ایستگاه
از آن ِ مردی ست
که روزگارش بی حضور موهای سیاه ِ زن
قطاری را میماند
که عشق را
در اولین کوپه اش
با خود می برد...

نیکی فیروزکوهی
* عنوان از بهمن محمد زاده:
بعد عمری در کجا باید که پیدایت کنم!؟ / از کدامین پنجره باید تمنایت کنم!؟
راستی گمشده ات کیست؟
من
عادت کرده ام
هر صبح
قبل از باز شدن چشم هایم
دوستت داشته باشم؛
وَ برایم مهم نباشد که تو
در کجای این شهر شلوغ
به فراموش کردنم مشغول هستی...

مینا آقازاده
دوستت دارم
هیچ تناقضی در حرف هایم نیست
وقتی همزمان هم می گویم برو، هم بیا
یا وقتی می گویم؛ بله و بعد می گویم؛ نه
چه کسی می تواند بفهمد:
«نیمی از من دوستت دارد
و نیمه ی دیگر رنج می برد»

ساده لوح بودم که فکر می کردم می توانم بگذرم
همیشه آن نیمه ی اول برنده می شود:
وقتی می گویم: «حق با توست»
دقیقاً یعنی دوستت دارم
یعنی جز دوست داشتن ات چیزی برایم مهم نیست...
بیا که مرا با تو ماجرایی هست...
مادرم همیشه می گفت
هرگز
تمام خود ت را
برای هیچ مردی خرج نکن!
من اما
خساست مادرم را به ارث نبرده ام
حیف...!
شاید حالا
کمی از خودم
ته ِ جیبهایم باقی مانده بود...
هستی دارایی
عنوان از سعدی
توئی آن شعر دل انگیز و بلند!

تو
نیستی که ببینی
چگونه عطر تو در عمق
لحظه ها جاری است
چگونه عکس تو در برق
شیشه ها پیداست
چگونه جای تو در جان زندگی سبز است
هنوز پنجره باز است...
گاهی به نگاهی شده یک پنجره وا کن
یا دست بر این قلب ِ پریشان شده بگذار
یا جمع کن آن موی پریشان شده ات را

سجاد رشیدی پور
چای با تو می چسبد فقط...
چای من لبریز و لب دوز است و لب سوز است، آآآی!
می خوری با من تو چای؟
گرچه کامم تلخ و چایم تلخ و روزگارم نیز تلخ

امّا دلبَــــرم
گر تو آیی
لب گشایی
لب بریزی
لب بسوزی
لب بدوزی
وااای!
بَه چه محشر می شود
اندازه ی یک چای خوردن
کام ِ من شیرین نمایی
دلبرم
ماه ِ آبان است و چای
با تو می چسبد فقط...
هیچ کس در هیچ جای این جهان آزاد نیست!
جز همین ماه
که از پشت میله ها می گذرد
که می توانست
از اینجا نگذرد و
جایی دیگر
مثلا در وسط دریایی خیال انگیز
بچسبد به شیشه کابین یک تاجر پولدار
بدهکار هیچکس نیستم
جز همین ماه
که تو را به یادم می آورد...

* شعر عنوان از اصغر عظیمی مهر:
بستگی دارد که از "زندان" چه تعریفی کنیم / هیچکس در هیچ جای این جهان آزاد نیست!
* عکس: "ماه من" اثر هنرمند روسی "لئونید تیشکوف"






