تبر خوردگانیم...‏

درد من و تمام تبرخورده‌ ها یکی‌ست:
باور نمی‌کنیم که مُردیم مدتی‌ست

آنها در انتظار دوباره پرنده ‌ای
من فکر بازگشت کسی که نبود و نیست...

تبر خورده ها...‏

مژگان عباسلو

به امید رسیدنت...

چه اسفندها ... آه !
چه اسفندها دود کردیم !
برای تو ای روز اردیبهشتی
که گفتند: این روزها می‌رسی
از همین راه .

http://myup.ir/images/16138759821511969237.jpg

فرش گسترده به استقبالت...‏

شاید این باغچه ده قرن به استقبالت
فرش گسترده و در دست گلایل دارد
...‎‏

فرش گل گسترده به استقبالت

سیدحمیدرضا برقعی

*در ادامه مطلب شعر را کامل آورده ام.

ادامه نوشته

چه کنم با باران های دل آشوب کن؟

وقتی رفتی
گفتی زود می‏‏آیی
از آن روز،
هر روز، شاخه گلِ پشتِ شیشه را عوض کرده ام
مبادا گلم، بپژمرد و امیدِ من نیز...
فقط نمیدانم،  
نمیدانم با این تغییر فصل ها،
با این باران های دل زیر و رو کن،
چه کنم؟!

گلی پشت شیشه بارانی

دلنوشته ها

باران می بارد و تمام کوچه های شهر، پر از آواز...‏

باران که می بارد
تمام کوچه های شهر
پر از فریاد من است
که می گویم
من تنها نیستم
تنها، منتظرم
تنها..

باران می بارد و تمام کوچه های شهر، پر از صدای من است
بانو و آخرین کولی سایه فروش

پ.ن: رونوشت به دوستان تک نفره که نسبت به آیتم دونفره بودن زیر باران، موضع گرفته بودن ;)
ضمنا این عکس ها رو هم میتونید ببینید، بی ربط نیست. این و این و این و این
لازم به ذکر هم هست که همین عکس من رو یاد شعر مژگان عباسلو هم میندازه که:
باران/ یا دوش آب/ چه فرقی می‌کند؟!/ وقتی عاشقی زیر هیچ کدام آواز نخواند!

اگر آمدی

اگر آمدی
خبرم کن
در خانه بمانم
که از اندوه نمیرند
شمعدانی های منتظر و ماهی های حوض
و لبخندی که بشوق بر لبانم میبندد،
که تو بیایی ُ کسی خانه نباشد....


سیدعلی صالحی

اسیر

تنها تلاشش انتظار است و سکوت است

پروانه ای که توی تار عنکبوت است...


منتظرِ آن دم َم...‏

                 عزیز دلم!
                 منتظر آن دمم که نگاهم کنی،
                 و ثانیه ها به احترام نگاهت بایستند لااقل،
                 و سالِ دل تحویل شود،
                 و مردمان بخندند،
                 و کودکان معصوم فقر لباس عافیت بپوشند،
                 و ناجوانمرد از شرم بمیرد...

کودکان معصوم فقر...‏

* فوق العاده ست این شعر، خصوص وقتی با صدای جلیلوند، می شنوی اش...(بشنوید حتما) قبلا هم اینجا آورده بودمش، کامل شعر را، همان انتهای آن پست بخوانید.

خاطره اي تکراري

امروز را به باد سپردم
امشب کنار پنجره بیدار مانده ام
دانم که بامداد
امروز ِ دیگری را با خود می آورد
تا من دوباره آن را
بسپارمش به باد ...

فريدون مشيري

بی انصاف...

http://www.pic.iran-forum.ir/images/6d849s0s47123ckjsmm.jpg
کوچه
کوچه‌ی بی‌گفت و بی‌گذر
رو به روشن‌ترين پنجره چيزی گفت انگار .

چيزی، رازی، حرفی
سخنی شايد
سربسته از چراغی
شکسته‌ی هزار پاييز بی‌پايان .

دريغا هزاره‌ی بی‌حالا ،
حالا کوچه ، پير
درخت، پير
خانه، پير
من پير وُ گلدان بالای چينه
که پر غبار !

اگر مرده‌ای، بيا و مرا ببر،
و اگر زنده‌ای هنوز،
لااقل خطی، خبری، خوابی، خيالی ... بی‌انصاف !

تو را منتظرم..در این شهر پاییز!


http://www.sabzparks.ir/images/upload/gallery/%D9%BE%D8%A7%D8%B1%DA%A9%20%D8%B4%D9%87%D8%B1%20%D8%A8%D8%A7%D8%B2%DB%8C%20%D9%BE%D8%A7%DB%8C%DB%8C%D8%B2%2090_2.jpg

ایستادم لب آب
که دلم تازه شود
        و شنیدم از باد
           عشق باید که پر آوازه شود

*

 من نمی دانم

             که سرانجام چه اید به سرم؟
                                 تو مرا خوب نگر

                  شاید این بار ببینی که تو را منتظرم
...


فریبا شش بلوکی

ادامه نوشته

بی همگان به سر شود، بی تو هم باید!‏

نیا
آن قدر نیا
که دلم هر روز
برای خودم تنگ‌تر و تنگ‌تر شود

نیا و بگذار
این پاییز هم بی تو به سر شود...

پاییزِ انتظار

محسن شرو
* آنقدر نیامدی که...
   بی خیال، این پاییز هم رو به پایان است دیگر... 


خواندنی و شنیدنی ست.
باشد
تو نیا
تو آن‌قدر نیا
که من و  ذکر دائم «تو نیا»

انگار کن دلم انار است...‏‏

 دانه های دلم را مثل انار دان میکنم...
     دانه های دلم را نگه داشته بودم برای تو؛
                                                فقط برای تو...
   بیا! بیا و دلم را دان کن برای خودت؛
               هر چند که دلم انار نباشد...
    اما تو بیا!
          بیا و به حالِ اناریِ دلم بنگر...
 نگذار این نیامدن، انقدر دیر بشود که
                                        این دانه های دل، خشک شوند...
                                        رنگ ببازند، بی طعم و بو و طراوت...

   بیا و به حالِ اناریِ دلم بنگر...
                               دان کن این دل بی سامان را...
                                        انگار کن دلم انار است...

کی اناری میکنی دانه؟

دلنوشته ها
با قدری اضافات از اینجا

نيامدی و نچيدی انار سرخی را/ كه ماند بر سر اين شاخه تا زمستان شد  

نيامدی و نچيدی انار سرخی را 
كه ماند بر سر اين شاخه تا زمستان شد  

نیامدی و نچیدی انار سرخی را/ که ماند بر سر این شاخه تا زمستان شد

نيامدی و ترك خورد سینۀ من و ... آه!
چه قدر يك ‌شبه ياقوت سرخ ارزان شد!

...انار سرخ سر شاخه خشك شد، افتاد 
و گوش باغ پر از خندۀ كلاغان شد...

پانته‏ آ صفایی بروجنی

ادامه نوشته

یاد تمام روزهای رفته...که نیامدی

http://fotos.persiangig.com/AllFoto.ir/FotoPic.ir/Fotos.Blogfa.Com/Pics.3/AllFoto.ir_1544.jpg


گفتی می‌آیی
و یاد اخبار هواشناسی افتادم
که لذت باران‌های بی هنگام را می‌برد
گفتی می‌آیی
و یاد تمام روزهایی افتادم
که بیهوده چتر برداشته بودم




لیلا کرد بچه، صدایم را از پرنده های مرده پس بگیر

تو را به دل پاییزی ات...


وقتی كه می رفتی
بهار بود

تابستان كه نیامدی
پاییز شد

پاییز كه برنگشتی
پاییز ماند

زمستان كه نیایی
پاییز می ماند

تو را به دل پاییزی ات

فصلها را
به هم نریز


 

مجید محمدی

بیا و بنشین به بَرَم...‏

به انتظار آمدنت،
راه ها را گل باران کرده ام...
پا برهنه بیا!
بیا و بنشین؛
نه بر خیالم
که بر دلم...

به انتظار آمدنت نشسته ام؛
اما...
گویی خبری نیست...
نمی آیی؟!‎

من اينجا و تو اونجا، امان از دردِ دوری...‏

نميدانم
کدام پل
در کجای جهان
شکستــه اسـت
که هیــچ‏ کس به خانه‌ اش نمی‌رسد...

دو چشم منتظر را تا به کی بر آستان خانه ميدوزیم؟!‏

فرق است میان آنکه یارش در بر
با آن که دو چشم انتظارش بر در

چشم انتظار دوخته ایم به در...‏

سعدی

*عنوان برگرفته از شعری از نادر نادرپور

حکایت ما..




تمام حکایت ما همین بود
نه غریبی آمد
و نه آشنایی رفت!


ایستگاه انتظار

و من چه قدر ساده ام که همچنان؛ در انتظار آن قطار رفته ایستاده ام

قطـار می رود
تو می روی
تمـام ایستگاه میرود
و من چقدر ساده ام که سال های سال؛
در انتظار تو،
کنار این قطار رفته ایستاده ام
!
و همچنان،
به نرده های ایستگاه رفته؛
تکیه داده ام!

قیصر امین پور

دست هايت را برايم بياور...

كسی برايم مريم آورده
كسی انار
كسی ريواس
.
ولی من
به كسی فكر می‌كنم
كه هيچ وقت
جز دست‌هايش
چيزی برايم نمی‌آورد...


مريم اسدی

طلوع میکند آن آفتاب پنهانی...

وقتی به سان خورشید
از گوشه ای بر آیی
روشن شود جهانی
وقتی که تو بیایی

* اَینَ الشُّمُوسُ الطّالِعَةُ؟

بمان مادر؛ بمان در خانۀ خاموشِ خود؛ مادر

دو چشم منتظر را تا به کی بر آستان خانه می‏دوزی؟
تو ديگر سايۀ فرزند را بر در نخواهی ديد... نخواهی دید...
بمان مادر؛ بمان در خانۀ خاموشِ خود؛ مادر...‏

نادر نادرپور

پ.ن: این عکس را از اینجا میدیدم؛ با این توضیح که:
ارنست هاس این عکس را در سال 1947 به تصویر کشید. سال‌ها بعد از مرگ مایاکوفسکی، شاعری برای این عکس شعری سرود:

غمگینم
چونان پیرزنی که
آخرین سربازی که از جنگ برمیگردد
پسرش نیست.
و برای من؛ این آهنگ در گوشم زمزمه میشود...
بغض میشوم از این تصویر و این شعر و این آهنگ...

خبرت هست نیامدی!


تو بيايي
همه ساعت ها و ثانيه ها
از همين روز

همين لحظه
همين دم عيدند
—-

از قیصر امین پور


پ.ن: به مناسبت اعیادی که گذشت و نیامد...

به آسانی...

گر بخواهم گل بروید بعد از این از سینه ام
صبر باید کرد تا سنگ مزاری بشکند

فاضل نظری