آخرین پاییز !

http://mw2.google.com/mw-panoramio/photos/medium/46727661.jpg

راست میگفت...

"شاید این پاییز آخرباشد..."

در قصه بعدی رویشم هیچگاه دیگر برگ نخواهم بود!

که  سراب وصل ش ،

          نای رفتن وماندن را دگربار از من برباید..

که حاصل عمر پرفرجام درختی مغرور شوم..

یا که سایه تقدیرم به هر کجاکه بخواهدبکشاندم.

         این آخرین پاییز بود که برگ بوده ام!


دلنوشته ها...
(م.ب زمستان 90)

اخرین جامانده

http://www.brazosport.edu/sites/CurrentStudents/Faculty/JoyKennedyOneill/Brazosport%20Snow%202004/leaf%20in%20snow.jpg

من  و همه ی عاشقان فرو ریخته در خود
چه قدر دیر فهمیدیم
از فردا
معشوقه ی زمین
جلوه گری برای فریب آسمان را در پیش می گیرد...      
                                                                                    امضا اخربن برگ پاییزی!

 

دلنوشته ها...(م.ب پاییز ۹۰)

کمی دیگر پاییز باش

                  برگ ریزان که راه انداختی
                  واژه هایمان جان گرفت
                  ما از تو شعر گفتیم
                  دل انارها خون شد
                  حالا
                  رگبارهایت را تند تر کرده ای
                  می خواهی به زمستان برسی
                  لطفا
                  تا شعرهایمان دم بکشد
                  کمی دیگر پاییز باش

کمی دیگر پاییز باش

شاید این پاییز ِ آخر باشد

                           شاید این پاییز که بگذرد
                           نه نامی از من بماند
                           نه نشانی از تو
                           شاید این پاییزِ آخر باشد...‏                     

http://crackpot.blogfa.com
+ از اینجا

باغ، امسال، چه پاییز عجیبی دارد

تو هم همرنگ و همدرد منی، ای باغ پاییزی
تو هم بی برگ و من هم چون تو، بی برگم

چو می پیچد میان شاخ هایت هوی هوی باد
بگوشم از درختان های های گریه می آید

مرا هم گریه می باید
مرا هم گریه می شاید

کلاغی چون میان شاخه های خشک تو فریاد بردارد
به خود گویم کلاغک در عزای باغ، عریان تعزیت خوان است
و در سوگِ بزرگِ باغ، گریان است...

پاییزم! ای فصل فصلهای نگارینم


ت.ن: ابتدا عکس همراه شعر دیگری بودی و یک سوال و درخواست پیشنهاد دوستان برای عکسی دیگر، سرانجام، آن عکس و شعر، رفت جای دیگر، چون آن شعر قبلا در این وبلاگ آمده بود.

جنون ِ آتشين


پاییز را ساده منگر 

پاییز؛ 

اتحاد ِ جنون آمیزِ برگ است با نور...‏ 

عاشقانه ی برگی ست که 

همرنگ ِ خورشید شده ست.‏

فصلِ تنها

تنهاتر از من و تو
"پاییز"
مسافری غریب است که از پلِ بی انتهایِ غروب می گذرد

پاییز است که باید از این پل بگذرد...‏

اگه دستم به جدایی برسه، اونو از خاطره ها خط میزنم

برگ ها از شاخه می افتند و تنها می شوند
از جدایی، گرچه می ترسم، به من هم می رسد...

 
خشک شد... تنها شد... افتاد

افتیم و به شمار هم نآییم...‏

پاییز، برگ های ریخته را نمی‏ شمرند
قصه!
قصه ی ویرانی ست!

و کسی نشمارد، این برگ های ریخته را....‏

از "مثل یک حباب آبی"

بر آوارگی برگ ها در باد اندیشیده ای؟‏

مرا
باد
با برگهايم می چرخانَد
كولی وار
دور زمين می گردانَد و می گردانَد...
حیران و رها؛
سرگردان و آواره؛
من!


پ.ن1: عنوان از من نیست، شعر هم. از همانجا که لینک داده ام، برداشته ام، اما نه آن طور که بود، اینطور برای من دلنشین تر بود و حسم برای این عکس، اینطور بیشتر می پسندید. یک بار، همان اوایل هم گفته بودم که اینجا بنا نیست مرجع شعرها باشد، بناست حسی که با عکسی همراه میشود، یا شعری که در ذهنی می آید باشد، شاید که شعر حتی، مستلزم تغییر شود، گریزی نیست و منعی حتی برای اینجا. گفتم که توضیح دهم. ضمن این که با همه ی این حرف ها، سعی شده، تا حدی امانت حفظ شود، لینک ها داده شوند، و توضیح آورده شود که چه تغییری بود!

پ.ن2: هیچ آن برگهای سرگردان در کفِ باد را دیده ای؟!/ آن برگهای حیران و رها در دستان بادِ پاییزی/ سبک... بی وزن... آواره.../ به هر آن سو که باد خواهد، کشدشان/ و سرانجامشان.../ فنا.../ چونان من/ در دست بادِ زمان/ این سو کشان، وان سو کشان/ آخر ز نا افتم؛ خراب...

امان از باد پاييزی...

نه دلبر در بر است اينجا،

نه شوري در سر است اينجا

نه شوقي تا ز جا خيزي،

امان از باد پاييزي! ...

 محمد قديمي

ادامه نوشته

اندوه؛ همین برگ های خشک

می‌پرسم از پاییز؛
اندوه، یعنی چه؟
در زیرِ پاهایم،
برگ‌های خشک،
بسیارند
...

برگ‌ها زیر پاهایم، بسیارند

محمد مهدوی‏ اشرف

* این عکس هم بود، حالا پیشنهاد بدهید که کدام هماهنگ‏ تر و مناسب ترند برای شعر؟
* ضمناً یک تغییر خیلی کوچک در شعر داده ام.
لازم به یادآوری ست که اینجا بنا نیست مرجع اشعار باشد، پس چنین تغییراتی و زبان حال سازی، بنا به حس آورنده، از نظر ما ایرادی ندارد!

تو را منتظرم..در این شهر پاییز!


http://www.sabzparks.ir/images/upload/gallery/%D9%BE%D8%A7%D8%B1%DA%A9%20%D8%B4%D9%87%D8%B1%20%D8%A8%D8%A7%D8%B2%DB%8C%20%D9%BE%D8%A7%DB%8C%DB%8C%D8%B2%2090_2.jpg

ایستادم لب آب
که دلم تازه شود
        و شنیدم از باد
           عشق باید که پر آوازه شود

*

 من نمی دانم

             که سرانجام چه اید به سرم؟
                                 تو مرا خوب نگر

                  شاید این بار ببینی که تو را منتظرم
...


فریبا شش بلوکی

ادامه نوشته

من و برگها؛ هر دو آواره در باد...‏

بادی که وزید
همه چیز را برد

جز یاد تو را

که گردگیری کرد
!‏

آوارگی برگ ها و من، در باد
از "مثل یک حباب آبی"

بی همگان به سر شود، بی تو هم باید!‏

نیا
آن قدر نیا
که دلم هر روز
برای خودم تنگ‌تر و تنگ‌تر شود

نیا و بگذار
این پاییز هم بی تو به سر شود...

پاییزِ انتظار

محسن شرو
* آنقدر نیامدی که...
   بی خیال، این پاییز هم رو به پایان است دیگر... 


خواندنی و شنیدنی ست.
باشد
تو نیا
تو آن‌قدر نیا
که من و  ذکر دائم «تو نیا»

آبروی پاییز

سهمِ باد و باران‌ند؛
برگ و شاخه‌های خشک!
آبرویِ پاییزند؛
این انارهایِ سُرخ!

آبروی پاییزند، این انارهای سرخ

محمد مهدوی‏ اشرف

پاییز هم میشود دیر برود..

http://sites.google.com/site/golrizfarmani/home/dorfak,by%20golriz%20.jpg


یک بار گفته بودم ....

پاییز دیر می اید و زود میرود
مثل خیال تو نیست که زود می اید و دیر میرود....

اما باید بگویم
من
پاییزی را دیدم که دیر آمد و دیر رفت...
من خیالی را فهمیدم که نیامد .. نرفت

مشکل از پاییز بود یا خیال ِتو..
و یا من...
روزهاست که دیگر به هیچ مشکلی فکر نمی کنم...

دلنوشته ها..
م.ب(اذر-90)

از چشم ات می افتند...‏

و روزی
همۀ جهان و آدم هایش
از چشم ات میافتند
به یک باره
چونان برگ زردی پاییزی
که می افتد از شاخه!‏

چونان برگ زردی پاییزی؛ افتاد.... از چشمم...‏

دلنوشته ها

بی ربط: از درخت افتاد؛ راست... در دستم...
  یاد این میافتم که: از چشمم افتادی... راست... در دلم...

برگم که می افتم به خاک، بی اتفاق تازه ای!‏

بسته‌ی نسیمی بودم که وزید
افتادم و چیزِ جدیدی هم کشف نشد!

برگم که میافتم

چیزی شبیه نخی در باد..حتی!

http://www.artbook.ir/images/stories/201006/4fasl.jpg

           

شبیه زنگی بسته به نخی در باد

                            کاری به این وزش ام نیست

                                    ولی زنگوله وار، صدا می کنم.

فصل های گرم را عاشق بوده ام

             اما پائیز را گریسته ام و حالا

                دهانم پنجره ای بسته به زمستان است

                     حالا، دلم برای کسی تنگ می شود

                            کسی شبیه من از باد

                             که هنوز در تمام وعده­ های سکوتم 

                                                              نرم می­وزد

باغ بی‌برگی كه می‌گوید كه زیبا نیست؟

آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر با آن پوستین سرد نمناكش
باغ بی‌ برگی، روز و شب تنهاست،
با سكوتِ پاكِ غمناكش.

ساز او باران‌، سرودش باد
جامه‌اش شولای عریانی‌ست
ور جز اینش جامه‌ای باید،
بافته بس شعلۀ زر تار پودش باد...

 

گر ز چشمش پرتوِ گرمی نمی‌تابد،
ور به رویش برگِ لبخندی نمی‌روید؛
باغ بی‌برگی كه می‌گوید كه زیبا نیست؟
داستان از میوه‌های سر به گردون‌سایِ اینك خفته در تابوت پست خاك می‌گوید...


پ.ن: این شعر اخوان را به شدت دوست دارم و از کتاب فارسی دوران مدرسه به یادگار دارم. کامل اش را در ادامه مطلب بخوانید. و با صدای خود شاعر، از اینجا بگیرید و بشنوید.
ادامه نوشته

ای باد چه در گوش طبیعت گفتی؟

از سجده و لذت عبادت گفتی؟
یا آیه‌ای از صبح قیامت گفتی؟

برگ از پی برگ بر زمین ریخته است
ای باد چه در گوش طبیعت گفتی؟

برگ از پی برگ بر زمین ریخته است

میلاد عرفان‌پور

قدم زديم تو پاييز...زديم به سيم آخر

توی پاييز مجاور
وسطای ماه آذر
شد قرارمون كه با هم
بزنيم به سيم آخر...

قدم زديم تو پاييز...زديم به سيم آخر

  با صداي رضا يزدانی، بشنويد

پ.ن: رونوشت به فاطيما و باقی دوستان آذری، برای آغاز آذر  :)
البته اين عكس رو دوست تر داشتم كه روش نقش داشت و اونجوری دوست نداشتم بيارم. اينم خوبه و دوست دارم، اما رنگش يه جوری زيادی سرخ ئه. اينم هست كه با وجودی كه به شعر مياد به نظرم، اما چندان به دلم ننشست.

سراپا اگر زرد وپژمرده ایم..ولی دل به پاییز نسپرده ایم!


اپکاش هوای یادهای آمدن‌ات
خالی از پیش‌بینی دیروقت رفتن بود
تا تمام تابستان را منتظر پاییز نمی‌ماندیم

حالا نمی‌دانم دزدانه به کدام ستاره‌ی دنباله دار وعده داده‌ای
اما از قرار من اگر می‌پرسی
با تمام احتمالات سرزده‌ی این روزها
آمدن‌ات هم شعر است
نیامدن‌ات هم!

دعایت می‌کنم علاقه‌ی معصوم


..

موسیقی جدید بلاگ (+) پاییز، اثر انتونیو ویوالدی(از میان آلبوم بهار،تابستان، پاییزوزمستان) برای شنیدن

بوسه میزنند بر لبان پیاده رو؛ برگها...‏

پیاده رو!
جان تو
و جان برگهایی که می افتند... 

بوسه میزنند بر لبان پیاده رو؛ برگها...‏

قدسی قاضی نور
از "مثل یک حباب آبی"

زرد و سرخ و ارغوانی... برگ درختان پاییز

زرد و سرخ و ارغوانی
برگ درختان پاییز
می ریزند بر زمین
آرزوهای ما نیز

زرد و سرخ و ارغوانی، برگ درختان پاییز...‏

پ.ن: این شعر امیرحسین سام، رو از اینجا دانلود کنید و بشنوید. انصافا شنیدنی ست. توصیه میکنم آهنگ های دیگه ی این آلبوم هم از اینجا بگیرید.

ادامه نوشته

سایه تقدیر..


برگی را میمانمدر هجوم باد
وقتی که هبوط میکنم
میچرخم و میچرخم..
تا آرام دمی بیاسایم..
زیر درختی
روی چشمه ی روان آبی
بر بستر نرم خاکی
درون شعله ی گرما بخش پارکی
یا لهیده بر اسفالت سخت خیابانی…

به کجا می کشانیم!!


دلنوشته ها (م.ب - پاییز 89)

تو را به دل پاییزی ات...


وقتی كه می رفتی
بهار بود

تابستان كه نیامدی
پاییز شد

پاییز كه برنگشتی
پاییز ماند

زمستان كه نیایی
پاییز می ماند

تو را به دل پاییزی ات

فصلها را
به هم نریز


 

مجید محمدی

خشک میشویم و میافتیم...‏

سبک و سوخته برگی شده ایم،
در کف باد هوا چرخنده...

برگ پاییزم من و در اضطرابِ افتادن...‏

انار نیستم که؛
برسم به دست‌های تو...
برگ‌م،
پُر از اضطرابِ افتادن!

برگم؛ پر از اضطراب افتادن

محمد مهدوی‏ اشرف


پ.ن: البته تصویر من رو یاد یه کارتون قدیمی میندازه که توش، دخترکی بیمار و ناامید حضور داشت که نقاشی برای زنده کردن امید دخترک، جانش رو فدا میکنه...
نقاش تو یه شب طوفانی، روی دیواری که به پنجره اتاق دخترک باز میشد، برگی رو نقاشی میکنه که صبح فردا، دخترک از دیدنش و تصور اینکه اون برگ تو از اون طوفان وحشتناک در امان مونده و نیافتاده، امیدش رو باز می یابه، هرچند نقاش...

پاییز و خیال تو..

پــــــایــــیز
دیر میاید و زود میرود..
مثل خیالت نیست که؛
زود میاید و دیر میرود!

http://raze-sarbaste.persiangig.com/image/ppi/barg.jpg

دلنوشته ها(م.ب -ابان 89) ...

در تماشاگه پاییز که میریزد برگ؟

عجب منبری دارد این پاییز...
همین که از منبر بالا می‏رود
رنگ از رخ‏ تمام درختان می‏پرد
.
"ب"ِ باد که روی لب هایش مینشیند؛
تمام درختان به گریه می‏افتند
.
و برگ ریزان
آغازیدن می‏گیرد
...

در تماشاگه پاییز که میریزد برگ؟

* یک تکه شبیه به این را قبلا، جایی خوانده ام که یادم نمی‏آید از که بود. به هرحال، خواستم بگویم، ایده اش از خودم نبوده!
** عنوان هم برگرفته از شعری ست از سیاوش کسرایی.

و حکم باغ و گلستان، زوال و تغییر است...‏

چه قدر فتنه ی بادِ خزان فراگیر است
که حکم باغ و گلستان، زوال و تغییر است
به خاک می سپری برگ و بر، درخت بلند!
همین برای زمین منتهای تحقیر است!

دلی سربلند و سری سر به زير ... از اين دست عمری به سر برده ايم

سراپا اگر زرد و پژمرده ایم
ولی دل به پاییز نسپرده ایم...

دل به پاییز 
نسپرده ایم

قیصر امین پور
شنیدنی

ادامه نوشته

در نهایت باید افتاد و گریست

من همان برگم که بر روی درخت
لرزم از برد چنین پاییز سخت
در نهایت باید افتاد و گریست!
به درخت گفت؛ خداحافظ و رفت!‏