ما خود مگر قرار اقامت نهاده ایم؟!

بر دوستانِ رفته
چه افسوس می خوریم
ما خود مگر قرار اقامت نهاده ایم؟!


کی دلِ سنگِ تو را آه به هم میریزد؟

من شور و شر موج و تو سرسختیِ ساحل
روزی که به سوی تو دویدم، تو چه کردی؟



موج و صخره و دريا
* شعر کامل را حتما در ادامه مطلب بخوانید. خیلی خووبه.
* عنوان هم از غزل دیگری از فاضل نظری

این تصویر هم خوب بود. تو ادامه مطلب با اين همراه كردم.

ادامه نوشته

عشق دریایی کرانه ناپدید...‏

بحریست بحر عشق که هیچش کناره نیست
آن جا جز آن که جان بسپارند، چاره نیست...

حافظ
كامل غزل


* عنوان از رابعه بنت كعب (رابعه بلخى)
: عشق دریایی کرانه ناپدید .... کی توان کردن شنا، ای هوشمند؟

* اينها هم جالب بودن:

عبيد زاكانى ميگه:
دگر مگوى كه هر بحر را كنارى هست...از آنكه بحرِ غمِ عشق را كنارى نيست
يا شاه نعمت‌الله ولى ميگه:
بحرى ست بحر دل كه‌ كرانش پديد نيست ... راهى ست راه جان كه نشانش پديد نيست

ادامه نوشته

احساسات کیبردی

چه هزاره ِ دلگیری ست برای زندگی کردن
وقتی نوک انگشتانت
احساست را
در نمایشگری بی جان
تایپ می کند تا نشان دهد.

علیرضا بدیع فر
هماهنگی از اینجا

سهراب ِ شعرهای من از دست می رود

وقتش رسیده حال و هوایم عوض شود
با سار  ِ پشت پنجره جایم عوض شود

حـوّای جا گرفته در این  فکر رنج ِ تلخ
انگــار  هیچ وقـت  به آدم  نـمی رسد


حسین بوسر
کامل شعر در ادامه مطلب
اینجا را نیز ببینید

ادامه نوشته

این هستی من ز هستی اوست

دستم بگرفت و پا به پا برد
تا شیوۀ راه رفتن آموخت...

دستم بگرفت و پا به پا برد
ایرج میرزا
*بیت خیلی معروف است، خواستم بیاورمش. کاملش را در ادامه مطلب بخوانید.
ضمنا تصویر را خیلی دوست دارم. یعنی حالت کودک، فوق العاده ست...
کلی گشتم یک عکس پیدا کنم که هم به دلم بنشیند هم متناسب فضا و قابل انتشار باشد. شکر خدا حاصل شد. ولی این و این و این را هم ببینید، بد نیستند.

ادامه نوشته

مادر بايست، تا بنشيند غبارِ ياس!

مادر فرشته اي ست
که من فکر مي کنم
بر روي خاک
معجزه آسا نشسته است 

مادر پرنده اي ست
که با بال هاي خيس
بر شاخه ي شکسته ي رويا
نشسته است...


مظلوم ترین عاشق دنیا! مادر!

ای دل نگران که چشم هایت بر در
شرمنده که امروز به یادت کمتر
جز رنج چه بود سهمت از این همه عشق
مظلوم ترین عاشق دنیا! مادر!

لذتِ یک لحظه «مادر» داشتن!

شوکت و فر سکندر داشتن
تا ابد در اوج قدرت زیستن
ملک هستی را مسخر داشتن
بر تو ارزانی که ما را خوش تر است
لذتِ یک لحظه «مــادر» داشتن!

بهار ادامه‌ی پیراهن توست که روزی میان گل‌ها وزیده است....*




 مادر منشین چشم به ره برگذر امشب
بر خانه پر مهر تو زین بعد نیایم

آسوده بیارام و مکن فکر پسر را
 بر حلقه این خانه دگر پنجه نسایم

نصرت رحمانی

*عنوان از سهیل محمودی

پ.ن: برای مادرانی که به جای اینکه فرزندانشون به دیدارشون بروند خودشون به دیدار فرزندانشون میروند...

روز مادر مبارک...

شنیده می شود از آسمان صدایی كه...‏

نوشت فاطمه، شاعر زبانش الكن شد
نوشت فاطمه هفت آسمان مزین شد

نوشت فاطمه تكلیف نور روشن شد
دلیل خلق زمین و زمان معین شد

نوشت فاطمه یعنی خدا غزل گفته است
غزل، قصیده ی نابی که در ازل گفته است

نوشت فاطمه تعریف دیگری دارد

ز درك خاك مقام فراتری دارد...

فاطمه
سیدحمیدرضا برقعی
از کتاب "طوفان واژه ها"

* توصیه میکنم حتما کامل تر شعر را در ادامه مطلب بخوانید.
واقعاً عالی ست.
ادامه نوشته

رود خروشنده ای....‏

من تو را خواهم برد
به سر رود خروشان حیات
آب این رود به سرچشمه نمیگردد باز
بهتر آنست که غفلت نکنیم از آغاز...

رود خروشان
* این شعر مصدق، واقعا فوق العاده است و خیلی دوستش دارم. گرچه کمی طولانی ست، اما توصیه میکنم حتما یک بار هم شده، کاملش را بخوانید. (اینجا یک برش هایی ازش گذاشته ام، از اینجا هم میتوانید کاملش را بگیرید)

* علی الحساب از تصاویر طبیعت شروع کرده ام، ببینم چطور پیش میرود.

غروب...‏

غروب؛ فرا میرسد
و دلتنگی ام از تو
بر تن موج سوار میشود
و می سُرایم
غزلی را
با قافیه‏ ی اشک و حسرت
و عشق را
گوشزد میکنم
...

 
غروب دریای شمال ایران

* شعر از یک آشنای قدیمی ست که چون آن زمان برای خودم خوانده بودم و ضبط کرده بودم، در یادم مانده.
البته تحت تأثیر فضای تصویر، اندکی تغییر داشته. اصلش این بود به گمانم:
غروب؛ فرا میرسد/ و دلتنگی ام از تو/ بر تن شعر پیله میبندد/ و می سُرایم/ غزلی را/ با قافیه اشک و لبخند/ و عشق را/ گوشزد میکنم...

* عکس هم از "فخری سادات" مون :)

به زودى می‌فهمی اما دير ست...‏

خیلی زود می‌فهمی
همه‌چیز را در آغوشِ من جا گذاشتی
مثلِ مسافری که تمامِ زندگی‌اش را
در یک ایستگاهِ بینِ راهی جا می‌گذارد!

نسرين وثوقى


* نوشته بود: "فكر ميكنى كداممان بيشتر ضرر كرديم؟/ من يا تو؟
             بى خيال.../ بگذار نگويم دلم برايت ميسوزد/ وقتی نخواهی یافت/ کسی را که چونان من، دوستت بدارد...
"

البته به گمانم يا اعتماد به نفس خيلى بالايى در اينجور گفتن ها هست يا شيوه ايست براى آرام كردن خود...

* شاید حس شاعر این شعر، از جنس همان اعتماد به نفس باشد... و البته حس مخاطب چنین کلامی هم باید چیز جالبی باشد..
.

+ لیلا خوب گفته بود که یعنی به خودش مطمئنه، چیزی که من تعبیر به اعتماد به نفس کردم!
اشاره کرده که؛ مثل اینکه میگن:"تو هر رابطه ای چنان باش که اگر تمام شد با افتخار بگویی؛ مرا از دست داد"


+ این مصرع سعدی هم دوست داشتم به جای عنوان: ببین که از که بریدی و با که پیوستی...
+این شعر مژگان عباسلو هم مرتبطه.

اگر ميتوانى اثر ت را بردار و برو

می روی
تمام که نمیشوی
تنها میروی و من
             
به رد پایت
که روی زندگی ام مانده
خیره می شوم...

عباس معروفی



* فریبا وفی:
فکر می‏کردم آدم‏ها همان‏طور که آمده اند، می‏روند. نمی‏دانستم که نمی‏روند؛ می‏مانند! ردّشان می‏ماند، حتی اگر همه چیزشان را هم با خودشان بردارند و بروند...

* نادر ابراهيمى: چه کسی می‌تواند بگوید تمام شد و دروغ نگفته باشد؟
* گمونم خودم هم تحت تأثير ديالوگ يه فيلم، نوشته بودم:
اثر انگشت‏مون، روی زندگی کسانی که دوست‏شون داشتیم؛ میمونه، همونجور که اثرشون روی زندگی‏مون میمونه...شاید
تا همیشه...
حالا شايد بتونم اضافه كنم كه احتمالا اون اثر انگشت رو زندگى خيلى از نزديكان مون ميمونه و اثر انگشت اون ها بر زندگي ما. و نه فقط اونا كه دوست داشتيم!
بعد اينكه
اين آثار بسته به نزديكى و حس مون به اون آدم ها و ميل مون به موندن يا از بين رفتن اثر، ممكنه به مرور كمرنگ و محو شه يا هيچ وقت از بين نره و مثل نقش هك شده يا داغ خورده بر پيشانى، همراه مون بمونه...

و مسافر؛ رفتنى ست...‏

نه چتر با خود داشت
نه روزنامه
نه چمدان
عاشقش شدم!
از کجا باید می‌دانستم مسافر است؟



مژگان عباسلو
از کتاب "از لب برکه‌ها"‏


+ شاعر جای دیگه میگه: 
                                   سفر بهانۀ خوبی برای رفتن نیست ... نخواه اشک نریزم، دلم که آهن نیست...

+ یا این که میگه:
                                   سفر هرکه را دیده ام برده است ... سفر، هیچ کس را نیاورده است...

بخنديد كه خنده هاتان خوب ست

هنوز از لبخند
نشانه هایی بر روی کودکان پیداست...

 فریدون مشیری
* با وجود دردى كه در تصوير ديده ميشود، اما خنده شان خيلى خوب است. به اين تكۀ شعر هم ميآيد. ضمن اينكه پيشنهاد ميكنم حوصله كنيد و حتماً كامل شعر را بخوانيد...‏

* خواهرك فرموده كه كمى نشاط و اميد به پست هاى اينجا و بعضاً نوشته هايم تزريق كنم. كه مردم به قدر كافى خودشان غم و غصه دارند...
راست ميگويد، خودم هم دلم همين را ميخواهد حتى، قبل تر هم گفته بودم و به خاطر همين هم يك مدت كم كارتر شدم. اما ساده نيست خيلى... به عكس هاى سيو شده ام نگاه ميكنم و به شعرهاى حفظى/ در ذهن داشته يا ذخيره شده در وُرد و درفت، ميبينم يا اكثرشان در همان فضاهاست، يا قابليت هماهنگى با تصوير ندارند(تصويرى برايشان نميتوانم بيابم) يا شايد خيلى به اينجا نيايند...
فوق ش اگر شادى اى هم دارند، يك غم ضمنى‌ اى دارند... مثل همين تصوير... و مگر ميشود احساس داشت و آدم بود و سراسر شادى؟!
به نظرم نه، اما ميشود اميد را بيشتر داشت يا خوشى ها را بيشتر ديد و پررنگ كرد. سعى ميكنم بيشتر چنين كنم. با اين حال، براى آنكه آن يكى ها هم حرام نشوند و خيلى هم متفاوت نشود هم فضا و هم ظاهر و باطن آورندۀ پست ها،‌ از آن يكى ها هم ميآورم ديگر :)
همين الان سه پست موقت هست با فضاهاى دلتنگ كننده (و البته مشابه) كه پشت هم ميگذارم نمايش داده شوند، بعد كم كم سعى ميكنم متفاوت تر هم بگذارم. به طبيعت سر بزنم مثلن.
راستى نظرتان راجع به تصوير فانتزى يا حيوانات و اينها همراه اشعار شعرا كردن چيست؟ ;)

ادامه نوشته

سیبِ لبخند مرا از چه تو برداشته ای؟

غم
سیبی‌ست که دنیا، 
از لب‌خندهای عکس‌های کارت‌های شناسایی‌م 
دزدیده است...

محمد مهدوی اشرف


ت.ن: واقعش به دلیلی خاص، دلم نمیخواست دیگه از ایشون شعری اینجا بیارم، اما این تصویر را خیلی قبل تر، با همین تکه سیو کرده بودم. امروز بالاخره دلم راضی شد بیاورمش... 

پ.ن: این بیت های فاضل نظری هم شاید مناسب تصویر باشند، منتها دلم میخواست جای دیگر و با تصویر دیگری خرج شان کنم، ابا این حال، این زیر هم میاورم: 

گرچه چشمان تو جز در پی زیبایی نیست ... دل بکن! آیینه انقدر تماشایی نیست
حـاصل خیره به آیینه شدن ها، آیا؟ ..... دو برابر شدنِ غصه تنهـایی نیست؟
آه در آینه تنها کدرت می سازد. ..... آه دیگر دم ت ای دوست مسیحایی نیست

بـخـ ـند

بخند
خنده های تو
ترکیدن شاهوار کوهستان های انار است

شمس لنگرودی

آه، عاقبت مُرد؟!‏

در تنگ، دیگر شور دریا غوطه‌ور نیست
آن ماهیِ دلتنگ، خوشبختانه مرده‌ست...

ادامه نوشته

نيمه ي عاشق‌ترم را باد بُرد....

در كوچه باد مي وزد

.

.

اين،

ابتدايِ ويراني است...


فروغ 


بی گمان امّ البنین با عشق نسبت داشته

از مزار خاکی اش هم می توان فهمید که
هر کسی شد فاطمه سهمی ز غربت داشته....

قبر ام البنین

میلاد حسنی

کامل غزل در ادامه مطلب
السلام علیکِ یا ام البنین سلام الله علیها....
این پست را آوردم، برای آن بانوی بزرگواری که زبانم از وصف بزرگواری اش عاجز است... کاش ذره ای از بزرگواری شان را داشتم...
سیزدهم جمادی الثانی سالروز وفات آن بانوی بزرگوار بود...

این شعر هم بخوانید حتما، فوق العاده ست.

ادامه نوشته

از بال من مپرس که بشکسته بال را/ دردیست گران، به رشتۀ تحریر نامده...‏

اینجا
همه
هر لحظه می‏پرسند
:
-                        
حالت چطور است؟
اما
کسی
یک بار
از من نپرسید:
-                
بالت . . .

پرنده در زیر دستی که دست نیست

قیصر امین پور

از "گلها همه آفتابگردانند"

* یاد ماجرای گنجشک اینجا هم میافتم.

* این شعر قیصر را دوست دارم، به انضمام آن شعرش که میگوید:
گفت احوالت چطور است؟/ گفت مثل حال گُل... حالِ گل در دستِ چنگیزِ مغول...

* دوم اردیبهشت سالروز تولد قیصر بود، روح ش شاد...

روزهای سنگی...

 دریا دم ِغروب، به من تکیه می دهد
تبدیل کرده ای تو مرا هم به تخته سنگ...


فرامرز عرب عامری

روحم هنوز به خانه برنگشته...

برای قدم زدن با تو
هر از گاهی
از خودم
بیرون می زنم،
روحم هنوز
به خانه بر نگشته!

کامران رسول زاده

رنگ...

ای کاش
«تو»
باران بودی،
گاه و بی گاه
به من
سر می زدی،

می آمدی
و به دنیایم
رنــگ دیگر می زدی!

شاعرش را نمی دانم

آه که امروز دلم را چه شد؟!

از دلِ من
در دلِ تو
نکته هاست.

وَه چه ره است
از دلِ تو
تا دلم!



مولانا
بشنوید با صدای شهرام ناظری
کاملِ شعر در ادامه مطلب

ادامه نوشته

ماهی که بر خشک اوفتد قیمت بداند آب را

مقدار یار هم‌نفس چون من نداند هیچ کس

ماهی که بر خشک اوفتد قیمت بداند آب را


وقتی در آبی تا میان دستی و پایی می‌زدم

اکنون همان پنداشتم دریای بی پایاب را


«سعدی»

* عکس و هماهنگی با شعر از المیرا ورزقانی

من مي‌روم؟ او مي كشد قلاب را...

جان، رقص ميكند

به سماع ِ 

كلام ِ 

دوست

.

.

سعدي 



بازي‌گر


هيچ‌كسي هاي ِمن

 شمار ندارد..



بي‌دل




مي‌روم از خويش‌تن بيرون شوم.

"در اندرون ِ من ِ خسته‌دل، ندانم كيست"
گمان کنم بتی از جنس خویشتن دارم

تبر به دستِ پدر بود، دستِ من خالیست
پدر خیال شکستن نداشت،
من دارم !

 

سعید بیابانکی

زمين  مست ، آسمان مست !


آيا كسي نشسته است 
پشتِ ابر که نی می زند؟
یا سه تار ، نمی دانم!
آوازی ، اما یک آواز از گوشه یِ آسمان ِجمعه می ریزد ....


بیژن نجدی



سلسله ی مویِ دوست

سلسله‌ی موی دوست
حلقه‌ی دام
بلاست

به مناسبت یک اردیبهشت روزِ بزرگداشتِ سعدی (+)، (+)

دم ِ تازه

وقت‌هایی که چای تازه دم را
بی‌هوا
دو تا می‌ریزی